صدفصدف، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

صدفی نمک خونه

**صدف جونم 5 سالگیت مبارک**

صدف عزیزم:   وقتی به دنیا اومدی خداوند با تموم عظمتش به زمین لبخند زد و بهار رو به آدما هدیه کرد. هر انسان لبخندی از خداوند است و تو زیباترین و شیرین ترین لبخند خدا هستی. عزیزم زمینی شدنت مبارک!     ...
27 فروردين 1394

مامان سعی میکنه پر کار بشه!

دخترکم سلام! امروز به بهانه تولدت تونستم یک سری به وبلاگت بزنم.خیلی وقته دیگه فرصت نکردم چیزی بنویسم.انشاالله سعی میکنم بعد از تعطیلی مدرسه دست به کار شم و جبران مافات بکنم. اما پست های قبلی رو که نگاه می کردم خاطرات و لحظات بدی رو که تو مهد کودک و کنار " نامربی نامهربان" گذروندی برام مرور شد.چقدر روز شروع مهد خوشحال بودیم چقدر افکار بزرگی تو سرمون بود اما ........... دخترکم منو ببخش که با انتخاب اشتباهم بهترین لحظات کودکیتو حروم کردم!!!! ...
27 فروردين 1394

روزهای گذشته به روایت تصویر

    تابستان امسال / آبشار آب پری             بیمارستان امام رضا در حالی که منتظر بودیم تا آقا فرشیدرو از اتاق عمل بیارن این دوتا خوشگل ناناز " السا خانم و صدف خانم" با این ژست عکس گرفتن.     داداش همیشه مهربون   داداشی گارسون می شود!!!!!!!!!!!! ...
12 مهر 1393

صدف خانم و پیش دبستانی 1

یک روز قبل از آغاز مهر دخمل گلم با شور فراوان آماده رفتن به مهد کودک شد. دختر خوشگلم به همراه عزیز خاله امیر علی جون تو حیاط مهد منتظر شروع جشن بچه ها در حال نقاشی کشیدن با رنگ انگشتی دخترکم با خستگی تمام به همراه یک برنامه چاشت زیبا به خونه برگشت. صدفی و امیر علی به همراه مربی مهربونشون " نادیا جون" گل دخترم امیدوارم جشن فارغ التحصیلی تو مقطع دکتراتو ببینم!!!!!!!!!!!!!! یعنی میشه خداجونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!! ...
12 مهر 1393

خداحافظ مهد کودک من

بالاخره 8 ماه پر از افت و خیز تموم شد(البته امتحانهای من تا13 خرداد طول میکشه و باید برم) دخترکم روز چهارشنبه 93/2/31 مهد کودکت تعطیل شد و بالاخره اولین تجربه‌ی مهد رفتنت به همین سادگی تموم شد.ساده که چه عرض کنم از اول سال کلی برنامه داشتیم؛من و تو امسال رکورد زدیم از بس مریض شدیم. تقریبأ هردومون ماهی یک بار رو حسابی سرما می خوردیم.البته  الان هم دو هفته هست که سرفه های بدی می کنی و دارو هم نمی خوری. با تموم سختی هایی که امسال داشت اما یک خوبی بزرگ داشت و اون هم مربی خیلی خوبی بود که نصیبت شد.خانم" احمدی" عزیز واقعأ با تموم شرایط نامطلوبی که بود ، آموزش های خیلی عالی داشتن؛ طوری که هر بار خاله نسترن شعرهایی که یاد گ...
4 خرداد 1393

لحظه های زیبا

دست خاله جونا و آنا جون و پدر جون مهربون درد نکنه. خاله نوشین که از عشق صدفی به لوازم آرایش خبر دارن یه سه میز توالت کامل برات آوردن که تو هم کلی باهاش ذوق کردی. ,(عزیزانم دست گلتون درد نکنه) عزیزای من .قربون این ژست گرفتنتون بشم من.!!!!!!!!!     ...
2 ارديبهشت 1393

گل خوشبوی من تولدت مبارک

4سال پیش در روز دوشنبه 28 فروردین ساعت 6 صبح با یک دنیا اضطراب و دلشوره و در عین حال خوشحالی آناجون منو از زیر آیینه و قرآن رد کردند و همگی ( بابا، پدرجون، داداش سپهر و آناجون و البته من و شما) راهی بیمارستان رضوی شدیم. و ساعت 9/5 صبح خدا جمع سه نفری ما رو 4 نفری کرد و یک فرشته ی شیرین زبون و دوست داشتنی رو بهمون هدیه کرد. گل خوشبوی من امیدوارم سال های سال همه کنار هم شاد و خوشحال باشیم و من و بابایی پدر و مادر خوبی برای تو و داداشی باشیم و وظیفه ی پدر و مادر بودن خودمون رو به بهترین صورت انجام بدیم. قشنگ من ! ما همه ی تلاشمونو می کنیم تا شما دوتا هر آنچه که خدا براتون در نظر گرفته بهش برسین. امسال تولد فرشته ی کوچک من همزمان شد با تول...
30 فروردين 1393

روزهای سرد مشهد

تا یک هفته پیش هوا کاملا بهاری بود .اصلا انگار نه انگار که داره زمستون تموم میشه.اینقدر نگران تابستون بودیم که بالاخره خدای مهربون یک کمی برف واسمون فرستاد پایین اما تو شهر ما سرما خیلی بیشتر از برف خودشو نشون داد. امروز درست یک هفته است که مدرسه ها تعطیله.من مدام نگران درس های فراموش شده ی شاگردام هستمو شما دلتنگ دوستات و خانوم معلم مهربونت.دیشب آخرشب که اعلام شد این بار کلیه مقاطع تعطیل داداش از خوشحالی داشت بال در می آورد .خدارو شکر که خواب بودی وگرنه باز یک شکم سیر گریه می کردی. بابایی رو هم راضی کردیم حالا که هممون تعطیلیم شما هم به خودت مرخصی بده.خلاصه این شد که امروز تا ساعت حدود 9 خوابیدیم. بعد از خوردن صبحانه با پیشنهاد بابا آ...
16 بهمن 1392

حال و روز ما!!!!

اگر این روزها از حال و روز ما خواسته باشید ملالی نیست جز اندکی آرامش از دست رفته و کمبود وقت..... دخترکم! بعد از مدت ها به خاطر برف و برودت سرما و تعطیلی 4 روزه ی مناطق هفت گانه ی مشهد بالاخره فرصت پیدا کردم تا کمی برات بنویسم. دیشب تو اتاق بودم که یهو صدای گریتو شنیدم . سریع اومدم بیرون و از بابا و داداش علت گریتو پرسیدم دیدم هر دو زدن زیر خنده گفتن وقتی شنیدی برای سومین روز مدرسه ها تعطیلن گریه کردی! قربون دختر اجتماعی و اهل علمم.عزیرم امشب هم برای چهارمین بار از تلویزیون خبر تعطیلی مدرسه ها رو خوندیم. ما باز هم خونه می مونیم و من بازهم نگران درس بچه ها...... این دخترای گل تعدای از بچه های کلاس من هستن. تو خیلی بهشون عادت کردی ...
14 بهمن 1392

شیطونای کوچولو!

شما دوتا برای خودتون دنیایی دارین.دنیایی پر از تنش .سازگاری کمی با هم دارین. وقتی با هم هستین مدام جنگ جهانی داریم. چند وقت پیش رفتیم خونه ی خاله نوشین. طبق معمول عمو سعید استقبال گرمی از هر دوتون به عمل آوردنو بعد هم کلی عکس با ژست های مختلف.... وروجک خاله فردا قراره برای ناهار بیاد خونه ی ما. خدایا آرامش را حاکم فرما.......... ...
14 بهمن 1392