صدفصدف، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

صدفی نمک خونه

دنیای سه سالگی

1392/3/3 17:07
نویسنده : مامان نسرین
1,151 بازدید
اشتراک گذاری

از همون لحظه که شمع تولد سه سالگیمو فوت کردم و تصمیم گرفتم وارد دنیای 4ساله ها بشم با خودم گفتم دیگه روزهای بچه خوب بودن و خوش اخلاق بودن و مطیع بودن تمومه.بعد از این باید خودی نشون بدم و این شد که از همون روز دیگه من بعداز ظهر ها که از خواب بیدار میشم با بد خلقی پا میشم.تو هر کاری دخالت می کنم .مدام میگم من من من .با دادا سپهر که دیگه نگو مثل دو تا دشمن خونی هم شدیم .البته گاهی به یاد اون روزگار بچه خوب بودن با هم مثل دوتا فرشته برخورد می کنیم اما سریع من از خواب غفلت پا میشم و دوباره جنگ و دعوا رو از سر میگیرم.

دیگه منم مثل مامان باید همیشه دامن بپوشم دیگه گذشت اون زمونی که مامان به من لباس میداد تا بپوشم حالا خودم برای خودم تصمیم میگیرم و روی تصمیمم هم پا فشاری میکنم .(مامانا باید متوجه بشن که ما چه جور لباسی دوست داریم.) تازه هرچی مامان میگه حالا که دامن می پوشی موقع نشستن مواظب باش شورتت پیدا نشه میگم چه مامان خسیسی دارم بذار همه شورت های خوشگلی که آنا جون برام خریدنو ببینن و لذت ببرن!

چقدر لذت بخشه وقتی همه از خوشگلیمو و لباسای خوشگلم حرف میزنن اونموقع من حسابی ناز و ادا در میارم.از وقتی سه سالم تموم شده نمیدونم چرا مدام یه شب درمیون فرشته مرهبون  برام کابوس میاره و من با گریه از خواب بیدار میشم .

البته چند شب پیش بالاخره فرشته مرهبون دیگه برام خواب خوب آورد.

 البته این روزا بیشتر در خدمت شیطون ناقلا هستم .گاهی وقتا همچین خودمو به نشنیدن مینم که مامان کفری میشه.دیروز خودم شنیدم که مامان بعد از اینکه صد بار منو صدا زدو خواست تا کار بد نکنم و من گوش ندادم با دادا سپهر گفت باید ببرم مدرسه باغچه بان ثبت نامش کنم.(من که نمیدونم این مدرسه چه جوریه اما حتما جای خوبیه دیگه مگه نه/!!!!

با زهم هی مامانی از من ایراد بگیر ببین برات کلی خرید کرمو دارم دارم میارم بالا!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)