صدفصدف، تا این لحظه: 14 سال و 26 روز سن داره

صدفی نمک خونه

سه شنبه شلوغ!!

1390/9/9 9:34
نویسنده : مامان نسرین
513 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز جلسه ی قرآن خونه ی مامان بزرگ بود....از هفته ی  قبل تصمیم گرفتیم جمع شدنمونو برای خونه مامان بزرگ بندازیم روزهای سه شنبه تا به این هوا هم ما و هم شما فسقلی ها از قرآن استفاده کنین.

صبح آنا جون تماس گرفتن که آماده باش بابا (پدر جون)میان دنبالت.....منم تو کوچولوی نازمو از خواب بیدار کردمو آماده شدیم.........با  پدر رفتیم.

اونجا به غیر از شما و آرین جون هلیا جون (نی نیه خانم قرآن)هم بود.......تو که عزیز مامان اول هنوز گیج خواب بودی و آروم نشسته بودی.....................البته تا آخر مجلس بد نبودی...........اون دوتای دیگه ام خوب بودن...........

بعد از قرآن و تفسیر زیارت عاشورا (که موقع خوندن شمام گاهی با ما همصدایی میکردی) نوبت آش شد........من از بخاطر آناجون میخواستم آش بدم.........

بعداز ظهر ساعت ٦ رفتیم خونه ی آناجون...........طفلی پدر جون مثل همیشه شروع کردن به شام درست کردن............عمو جواد و بابا و دادا سپهرم اومدن.............دادا تو فوتبال مدرسه سشت پاش آسیب دیده بود..............تازه داشتیم شام می خوردیم که تلفن زنگ زد...........من جواب دادم ..........مامان بزرگ بود ...............با گریه گفت آقا یاشا اومده بیاین..............اولش سکته کردم .........اما بعد همگی خوشحال شدیم.(یاشا پسر خاله ی منه که برای تحصیل رفته لندن از عید سال قبل نیومده بود.)

خیلی شوکه شدیم آخه همین دیروز من با خاله جون صحبت کردمو برای رفتن به خونه ی مامان بزرگ برنامه میریختیم اما هیچی درمورد اومدن یاشا نگفته بودن................خلاصه با کلی ذوق که البته بابایی و عمو جواد خیلی خوششون نیومده بود دوباره شال و کلاه کردیمو برگشتیم خونه ی مامان بزرگ.......خاله سوسن (خاله ی من)بعد از مدتها دوباره انرژی گرفته بودن و شاد بودن..............یاشا یکمی لاغرتر شده بود..............

عزیز مامان من اصلا کار خاله جونو قبول ندارم که بچه رو برای داشتن آینده ی بهتر از خودت دور کنی اونم تو مملکت غریب تا بعد خودت مثل خاله جون افسردگی بگیری...........نمیدونم شایدم من اشتباه میکنم.......اما دادا که خودش گفته دوست نداره از ما جدا شه تو هم اگه بخوای من نمیذارم...........

  

این عکسو دیروز خونه ی آناجون ازت گرفتم.قبلش خاله نوشین موهاتو خوشگل کرده بود.تو هم قیافه گرفتی.!!!!!!!!!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان پریا
9 آذر 90 11:00
ای جان چه دخمل ناز و خوشگلی خدا حفظش کنه. دخمل منم یه عروسک داره دقیقا عین عروسک کوچولوی دخملی شمااتفاقا اونم همین عروسکشو خیلی دوست داره..


ممنون خاله جون مهربون که بمن سرزدین.
مامی امیرحسین
10 آذر 90 12:27
وای چه عکس نازی...قربونش بره خاله.
نگه پیر خالت چند سالش بوده که رفته نسرین جون؟منم گفته باشم از حالا که حتی دانشگاه شهر دیگم نمیذارم بچم بره چه برسه به خارج!


سنی نداره هنوز مجرده.24-25 سالش بیشتر نیست.نمیدونم دیگه هر کس یه مدل زندگی میکنه.اما منم با نظرت موافقم و تا حد امکان نمیذارم بچه هام ازم دور بشن.


حالا عکس سال قبلشو میذارم.
مامان رها
10 آذر 90 12:51
ای جونم خاله ژستت منو کشته جیگر..........
نوشین
12 آذر 90 18:56
وااااااااااا نچیدا اینقدر منفی فکر نکن ببین یاشا چقدر عوض شده وقتی اینجا بود خیلی شلخته بودو همشم از خاله ایراد می گرفت اما الان از این رو به اون رو شده بعدشم ببین چقدر سریع فوقشو گرفت حالام واسه دکترا میخواد بخونه که بهش حقوقم میدن کجا تو ایران میشه به این سرعت پیشرفت کرد؟ خودت اینهمه خوندیو هرترم شاگرد اول شدی...کو کسیکه قدر زحمتاتو بدونه...
مهرناز مامان امین حسین
16 آذر 90 10:21
ماشالله چه دخملی نازی اسپند دود کن براش عزیزم نسرین جون من هم با نظرت موافقم اگه هم بخواهی کشورخارج بفرستی بهتره خودت هم باهاش بری تا درسش تموم بشه و برش داری و بیاری


ممنون عزیزم