روزیکه صدفم یک ساله شد.
تولد یکسالگیت نزدیک بودو من خیلی دوست داشتم برات یک مهمونیه حسابی بگیرم اما چون ماه قبلش تولد منو بابایی بودو شما از آزمون شرکت در مهمونی چندان سربلند بیرون نیومده بودی (یخورده اذیتم کرد ی) بهمین خاطر تصمیم گرفته شد تا اطلاع ثانوی مهمونی در حد خانواده خودمون یعنی خاله جونا و آنا جونو پدر جون باشه.
شب قبل با بابایی رفتیم یه قنادی خیلی خوب . بعد از کلی زل زدن به مانیتور یه مدل کیک خوشگل انتخاب کردیم اما وقتی قیمتشو پرسیدیم سرمون سوت کشید ٨٠ هزارتومن ناقابل برای یه کیک کوچیک.
ما هم یه مدل دیگه انتخاب کردیم .البته از مدل انتخابی و مزش راضی بودیم اما اندازشو خیلی کوچیک درست کرده بود طوریکه به همه یه نخود بیشتر نرسید و من خیلی حرص خوردمو خجالت کشیدم. اما در عوض باباجون با پیتزای خوشمزه ای که داد جبران کرد.
پدر جونو آنا جون مثل همیشه ما رو با هدیه ی خوبشون شرمنده کردن.پول یه النگوی خوشگلو دادن دستشون درد نکنه. خاله جون نسترنو عمو جون جواد و آرین جونم یه کیف خوشگل کیتی با یه چرخ خیاطی ناز خجالتمون دادن. خاله جون نوشین و عمو جون سعید هم یه خرس صورتی خیلی خوشگل هدیه دادن منو بابا جونو داداجونم یه تو گردنیه وان یکاد تقدیمت کردیم تا همیشه در پناه اون و البته خدا سالم باشی.
با اینکه مهمونی کوچیکی بود و من اولش کلی جوش زدم اما خوش گذشت.
یادم رفت بگم صبح همون روز خاله جون من . زن عموجون من و دختر عمو جونام هم تلفنی تبریک گفتن.
کوچولوی مامان ناراحت نشی ها که چرا عمه جونا و مادر جون تبریک نگفتن به قول بابایی تو خونواده ی اونا رسم نیست. (البته منکه این حرفو قبول ندارم چون خلافشو دیدم.)
خیلی دوست داشتم برای تولد منو بابایو داداو تو گلم اونا خودشون تماس میگرفتنو میو مدن همونطور که خونواده ی من میان . اما خوب دیگه!!!
خوشگل مامان تولدت مبارک. ایشاالله ١٢٠ساله بشی.