یه اتفاق بد
دیروز بعدازظهر یه سر رفتیم خونه ی مادرجون.وقتی برگشتیم دختر مامان بلافاصله دویدی سراغ اسباب بازی هات.نمیدونم چرا هیچ وقت اینقدر با عجله نمیرفتی سراغشون.
منو بابایی و داداشی هنوز داشتیم لباسامونو در میاوردیم که صدای گریت بلند شد.
بین اونهمه وسیله ی بازی رفته بودی سراغ اونی که شکسته بود.
چند وقت پیش از کوهسنگی واست خریده بودیم.یه چرخونک با یه دسته ی بلند که وقتی راش میبری تغ تغ صدا میده.اما نمیدونم چطور شده بود که قسمت خمیده ی دستش شکسته بودو دسته تیز شده بود.
بازم مامان سهل انگاری کرده بودو اونو دور ننداخته بود.
عزیز مامان گاهی وقتا یه کارایی رو میدونی باید انجام بدی اما انگار همه چی دست بدست هم میده تا نشه.
خلاصه با صدای گریت دویدیم طرفت دیدم دهنت پرخون شده .فکر کنم دسته ی چرخون فروشده بود تو کامت.
خیلی هول کردم بدجور خون میومد.بابایی بغلت کرد تا دهنتو بشوره.
یادم افتاد بستنی داریم زودی گفتم بابایی یه تیکه آورد .دوسه تا قاشق خوردی.یخورده خونریزیش کم شد.
همونجا باباجون چرخونکو شکوندو انداختش سطل آشغال.
طفلی دختر مظلومم خیلی برات غصه خوردم.مخصوصا وقتی دوست داشتی سالاد ماکارانی که دوسش داری رو بخوری اما دهنت میسوختو نمیتونستی بخوری ناراحت شدم.مجبور شدم چند تا لقمه ی کوچیک نون و پنیر بهت بدم.
شب تا صبح 5 بار بیدار شدی و گریه کردی.آخه عسل ماما عادت داری موقع خواب انگشتتو میمکی اما چون سقف دهنت زخم شده نمیتونستی بخوری.
هر یک ساعت پا میشدیو گریه میکردی.وقتی میخواستم شیرت بدم بیتابی میکردی تا از اتاق ببرمت بیرون.منم میبردمت تو هال دوباره رو پام مینداختم تا خوابت ببره.
الانم از ساعت 5/8 با گریه بیدار شدی.شیشه هم نتونستی بخوری.
انداختمت روی پام .کیبوردو آوردم جلو روی صندلی گذاشتمو دارم واست مینویسم.
الهی مامان فدات بشه که تو اینقدر درد داری.مامانی زود خوب شو.تازه هفته دیگه واکسن 18 ماهگیم داری خداکنه اونجا دیگه خیلی درد نداشته باشی.