شب پر دردسر
مامان جونم در ادامه ی سرماخوردگیو مشکل دهنت حسابی اخلاقت عوض شده.
دیگه اون دخمل آروم مامانی نیستی.همش گریه میکنی .مدامم میگی بغل.
این روزا همش میگم خدا واقعا بداد خاله جون برسه که آرین جون بیشتر وقتا گریه میکنه و خاله جونو کلافه میکنه.
دیشب دیگه اوج اذیتات بود.با اینکه حسابی خوابت میومد اما نمیدونم چرا نمی تونستی بخوابی.فقط گریه میکردی حتی شبکه ی براعم برنامه ی مورد علاقتو پخش میکرد نگاه نمیکردی.
گریه میکردی و با اون زبون شیرینت میگفتی مامان بغل.
بغلت میکردم اتاق داداشی رو نشون میدادی .میرفتیم تو اتاق میگفتی جی جی .تختو نشون میدادی می پرسیدم بخوابیم جی جی بدم؟ گریه می کردیو میگفتی نه.
کمد وسایلو نشون میدادی و میگفتی عینه.من تا الانم نفهمیدم منظورت چی بود.هر چی تو کمد بودو نشونت میدادم و میگفتم یعنی این میگفتی نه.
مامانی روانیم کردی از بس گریه کردی.
طاقتم تموم شدو داد زدم سر بابایی که بیا اینو بگیر دارم دیوونه میشم.بیشتر گریه کردی .
با پیشنهاد بابا جون گذاشتیمت تو پتو تا مدل داداشی با تکون دادن بخوابونیمت.اما یه دردسر تازه درست کردیم.دیگه ول نمیکردی. مدام باید تکونت میدادیم.
دستامون خشک شد از بس تابت دادیم.دوست داشتم سرمو بکوبم به دیوار
آخر به بابایی گفتم اینطوری نمیشه.نگهش دارم تا برم لباس بپوشم ببریمش با ماشین یه دوری بزنیم تا بخوابه.باز گریه کردی .ساعت 2نیمه شب بود.
باباجون از تو جیبش یه بسته آدامس بهت داد.با اون سرگرم شدی .خدا رو شکر تو راه پله آروم بودی
لای پتو پیچوندمت تا سرما نخوری . داداشی طفلک تو خونه تنها بود.
تو ماشین تا نشستیم آروم گرفتی سابقتو داشتم مامانی.قبلا هم این فیلمو واسمون در آورده بودی.
خلاصه بعد از سه چهار دقیقه چرخیدن تو کوچه پسکوچه های خلوت خوابت برد.
سریع برگشتیم خونه.آروم گذاشتمت تو تختت.
منو بابایی داشتیم بیهوش میشدیم .پریدیم تو تختو خوابیدیم به امید اینکه ایشاالله فردا همون صدف خوش اخلاق دو سه روز قبل بشی.
مامان جونم فدات بشم زودتر خوب شو.باشه؟!!!!!!