خرید شب عید
باز هم مثل همیشه مامان جون من تا دقیقه ی ٩٠ دنبال خریدم.با اینکه زود به فکر میافتم اما همیشه کارام تا لحظه ی آخر طول میکشه.
به خاطر عید غدیر می خواستم واست لباس بخرم.
صدف جونم عید غدیر به قول معروف عید سیداست .باید بریم دیدن هر کسی که سیده.تو فامیل مام که زن عمو جون من و عمو سعید (شوهر خاله نوشین جون )سیدن.
خلاصه شب عید با اینکه هوا خیلی خیلی سرد بود بابایی طفلکو مجبور کردم بریم خرید البته خود بابایی هم کابشن لازم داشت.
بعد از کلی چرخیدن تو مغازه ها و طبقات کیان سنترو بالا و بایین رفتن بالاخره یه بیراهن بافت برات بیدا کردم .یه بالتوی خوشگلم که عمه جون زحمت کشیدنو برات دوختن.
اما بابایی و دادا بی نتیجه موندن .البته یه بالتوی خیلی خوشگل برای باباجون دیدیم قیمتش ٣٢٥ هزار تومن بود بابا راضی نشد بخره . گفت من لخت بمونم بهتره از اینکه برم همچین بولی بدم.! خلاصه این از خریدما.
این خرید یه فایده داشت برای گل دختر اینم که ترست از این اسباب بازی هایی که با سکه کار میکننو تکون میخورن ریخت .داداشی با یه ترفندی نشوندت روی آقا فیله .اولش میترسیدی اما بعد کلی خندیدی مردم نگات میکردن.
دوبار سوار شدی .دست آخرم با گریه بلندت کردیم.منم به بابایی گفتم :خودم کردم که لعنت بر خودم باد.