سرماخوردگی
دو سه روزه که حسابی سرما خوردی.بمیرم برات مادر تا بحال اینجوری نشده بودی از چشمای خوشگلتو بینی کوچولوت مدام آب میاد.خودتم ناراحت و کلافه شدی .تا از چشمت اشک میاد با دادو فغان میگی :چیشمم"
با چه دردسری بهت شربت سرماخوردگی دادیم.تصمیم داشتم به توصیه ی تلتکس نبرمت دکتر و داروهای شیمیایی به خوردت ندم اما با این اوضاع و احوال فکر کنم فردا مجبور شم ببرمت دکتر.
خدا جونم خیلی سخته وقتی بچه مریض میشه.ایشاالله خودت مادر میشی گلم و این حسمو متوجه میشی.ببین چقدر سخته که حتی باباییم امشب گفت "تو رو خدا زود خوب شو بابا.حاضرم من مریض شم اما هیچکدومتون مریض نشین"
بمیرم واست بابایی مهربون این روزا حسابی کلافه شدی.ماجرای مثنوی هفتادمنه خونه و بی حوصلگیه مامانی و حالام مریضیه من.
تو رو که تو بغلم راه بردمو خوابوندمت ،میخواستم یه چند خطی از کتابایی که از خاله نوشین امانت گرفته بودم بخونم اما یه حسی بهم گفت برو یه سری به وبلاگ بزن.منم حرف گوش کن.
اما کاش اینبار گوش نمیکردم .چون تو قسمت پرسشو پاسخ با یه مادر دلسوخته آشنا شدمو کلی گریه کردمو در کنارش خودمو سرزنش کردمو شرمنده شدم که به خاطر سرماخوردگیت اینقدر ناآرومی میکنم.خدا جون مهربونم به مامانایی که مثل فرزانه جونن صبر بده . و کاری کن تا دیگه هیچ مادری دلش نشکنه.آمین