انارکم!سلام منو به خدا برسون.
صدف مامان دوست نداشتم تو خاطراتت جز لحظات شادی و خوشی چیزی باشه ،اما نشد.
جمعه طبق معمول این چند وقت به وبلاگ نفس جون سرزدم تا ببینم حال "انار"معصومم چطوره که اون چیزی که ازش وحشت داشتمو دیدم.
"انارمون این میوه ی بهشتی به خونه ی خودش تو بهشت برگشت"
خدای من !مهربونم!قربون این بزرگی و جلال و جبروتت!نمیتونم اینو نپرسم با اینکه میدونم جوابش چیه اما چرا باید این فرشته ی بی گناه این سرنوشتو داشته باشه؟
انارکم خاله!چهره ی معصومت از جلوی چشمم دور نمیشه.نازنینم جسم کوچیکت روح خیلی بزرگی رو در خودش جاداده بود.اما یهو تحمل اینجا موندنو از دست دادو پرکشید.
تو که میدونم جات عالیه.نه از درد خبریه ،نه از زخم ،نه از آمپول و بخیه و ..............
اونجایی که تو هستی فقط قشنگیه،زیبایی و راحتی .با یه عالمه فرشته های مهربون که کمر بسته در خدمتتن.
عزیز خاله فقط مامان و بابا رو دعا کن از خدا بخواه تا آرومشون کنه.تا بتونن دوباره روپا بایستنو زندگی کنن.
اگه دوست داشتی یه دعایی هم برای این خاله ی عاصی بکن.میبوسمت.
عجب بازی ها داره این چرخ بلند