صدف خانم و ماجرای مترو!!!
چند وقتی میشد زمانیکه از بلوار وکیل آباد رد میشدیم تا چشمت به مترو میافتاد هی گطار گطار میکردی.ما هم هی می گفتیم یه روز باید بریم سوار شیم تا لذتشو ببری .تا اینکه بالاخره دیروز به سرانجام رسید.:
دیروز هوا آفتابی بود.ساعت ١١ صبحانه رو که خوردیم به بابایی گفتم برنامه چیه ؟گفت امروز املاک تعطیل !فقط خانواده.
منم سریع یه ماکارانیه پررب درست کردمو آماده شدیم که بریم مترو سواری و گردش علمی.
ماشینو تو ایستگاه صیاد پارک کردیم ،بلیط دوسره گرفتیمو تو ایستگاه منتظر شدیم.بعد از چند لحظه ترن رسید و سوار شدیم.به محض اینکه حرکت کرد صورتت دیدنی بود.
قربونت برم فکر کنم اولش ترسیده بودی چون چشمای خوشگلت داشت از حدقه در میومد.جالبتر اینکه وقتی به ایستگاه صدف رسیدیم و از بلندگو اعلام شد "ایستگاه صدف" کلی خندیدیم شمام جواب خانم گوینده رو میدادی .اون میگفت صدف ، شمام میگفتی ب..........ل.........ه
قرار بود تا آخر مسیر بشینیم اما چند تا ایستگاه که رفتیم سرم سنگین شد و حالم داشت بد میشد.به بابا گفتم پیاده شدیم .شمام تا در باز میشد میگفتی "بلیم"
میدون تقی آباد پیاده شدیم .گفتیم بریم تو زیست خاور یه دوری بزنیمو برگردیم .اما از شانسمون دیر وقت بودو تعطیل.
یخورده کلوچه خریدیمو برگشتیم.
رویهمرفته تجربه ی خوبی بود.نمیدونم بعد ازاین بادیدن مترو چه عکس العملی نشون میدی.
شب هم از ساعت ٧ عمه ناهید و پسرا اومدن خونمون ساعت ٨ هم عمه نسرین و مادر جون اینا اومدنو تا ساعت ١١ شب بودن.وقتی رفتن اونقدر خسته بودی که با چند قورت شیر خوابت برد.
بخواب عزیزم خواب های خوش ببینی.