روزانه های من و دخترم
سلام گلم !خوبی؟
بالاخره بعد از مدت ها تونستم توی فرصت خیلی کم بیام سراغ وبلاگت.خیلی دلم می خواست بیام و چند خطی رو بنویسم اما نمی شد.
این روزها خیلی وقت کم میارم .همش بدو بدو دارم.از یک طرف کارهای خونه تکونی عید(کارهای تکراری و خیلی سخت خانوم ها)و خرید عید با این خیابون های شلوغ و جنس هایی که قیمتاشون با آسانسور رسیدن با اون بالا بالا ها !!!!!
و گرفتاری آناجون....آناجون آخر کار دست خودشون دادن .اونقدر مبل ها و فرش های خونه رو تنهایی جابجا کردن که بالاخره رگ سیاتیکشون بدجور زده بیرون و استراحت مطلق شدن.البته دکتر گفته بود بهتره عمی کنن اما آناجون قول دادن استراحت کنن.
به هیچکدوم از ما هم اجازه نمیدن برای کمک بریم خونشون .پدر جون طفلی کارها رو انجام میدن.خیلی برای هممون سخت شده از همه بیشتر برای خود آناجون .چون هر سال این روزها آناجونو تو خونه پیدا نمی کردیم مدام تو خیابون دنبال خرید بودن و کارهای ما رو انجام میدادن اما امسال................خدا همه ی مریض هارو شفا بده...........
این روزها تا اسم آناجونو می شنوی زود دستتو میذاری پشتتو با یه چهره ی ناراحت میگی پشت.....ومیگی خوب شد؟؟؟؟؟؟؟؟پماد بزنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
یه اتفاق جالب دیگه ای که تو این مدت افتاده و یکی از دلایلی که من دچار کمبود وقت شدم اینه که بالاخره دعاهای آناجون کارساز شدو تونستم یه کاری رو شروع کنم البته فعلا به صورت عضو افتخاری و امیدوارم تا مدت دیگه بتونم به صورت یک عضو ثابت کارمو ادامه بدم .اما از همه مهمتر اینه که تو یکی از بهترین مکان های دنیا مشغول به کار شدم.
آره دخترم به لطف عمه جون به عنوان ویراستار در قسمت روابط بین الملل حرم امام رضا(ع)مشغول شدم.خیلی لذت بخشه ٥شنبه ها با عمه جون میرم .اول میریم یک زیارت کوچولو میکنیم (تا جایی که بتونم یاد دوستای گلم میکنم و براشون دعا میکنم)و بعد میریم تو بخش خودمون.
شروع کارم با یه مقاله ٧٠٠ صفحه ایه و خیلی درگیرم کرده البته به لطف شیطونی شما خانم کوچولو فقط روزی چند ساعت میتونم پای سیستم بشینم و این نگرانم میکنه.
به لطف امام رضا روز کاریه من ٥شنبه هاست که بابایی خونه اس.شما پدر و دخترم که با هم عالمی دارین.بابایی چند ساعتی رو میبرتت کلوپ پاندا .حسابی بهت خوش میگذره اما موقع برگشتن حسابی گریه میکنی.......بعد از اون هم از چند تا پارک دیدن میکنی و حال سرسره ها رو می پرسی.بعد میاین خونه و نوبت آشپزی باباجونه که دست گلش درد نکنه یه پا کدبانوییه برای خودش.....بد نبود اگه یه مدت جاهامون با هم عوض میشد !!!!!یه تنوعی بود.......
دخترکم !این روزها خیلی شیرین شدی.کارهای جالب میکنی .یکی از سرگرمی هات که کاملا دخترونه اس بازی با عروسکته که با کمک آناجون براش اسم گذاشتی "آزاده" حالا نمیدونم چرا این اسمو انتخاب کردین .مدام بغلش میکنی و تمام کارهایی که من برات انجام میدمو برای آزاده تکرار میکنی.
طوری بغلش میکنی که سرش میره زیر بغلت و میگی جی جی بخوره....وقتی می خوام پوشکتو عوض کنم اول باید برای آزاده خانم این کارو بکنم !!!!!!!!!!!
یه پارچه میندازی رو شونمو مجبور میکنی که اول اونو تو دستشویی بشورمو مثلا خشکش کنم و پوشک کنم.
یه گهواره هم براش خریدم با کلیه وسایل خواب !!!!!میذاری اون تو و تکونش میدی.......حتا گاهی قطره ی آهنم بهش میدی.....دنیایی داری.
دیشب خونه ی مامان بزرگ بودیم .موقع خداحافظی مامان بزرگ از من پرسیدن این کفش هاتو تازه خریدی؟شما زود به پاهای بدون کفش خودت اشاره کردی و گفتی منم خریدم.شلوار و کاپشتنو نشون دادی و گفتی خریدم......کلی خندیدیم.
این روزها کارت شده با تلفن صحبت کردن .البته هر چیزی که دستت بیاد رو به عنوان تلفن استفاده میکنی.گوشی موبایل،کنترل تلویزیون .............
موقع صحبت هم خیلی شیرین حرف میزنی .ژست جالبی هم میگیری .گردنتو خم میکنی و گوشی رو با شونت میگیری و صحبت میکنی.مثل آدم بزرگا سلام و احوال پرسی میکنی و در حین صحبت هم میگی "جان" اولین باری که شنیدیم کلی خندیدیم....
یه چیز جالب دیگه اینه که وقتی با هرکدوم از ما کاری داری برای اینکه زودتر به هدفت برسی میگی :"داداش گلم- مامان گلم - بابای گلم"
خیلی لذت بخشه شنیدن این جملات از دهنت.
فعلا تا این جارو داشته باش تا بعد .کلی کار دارم.بای بای