صدف خانم و هویج!!!!
چند روزیه که نمی دونم چطور شده به خوردن هویج خیلی علاقمند شدی.
دو روز پیش داشتیم با هم تو دفتر نقاشیت ,نقاشی میکردیم که رسیدی به تصویر زیبایی که مامان هنرمندت از یه خرگوش با یه هویج تو دستش طراحی !!!کرده بود.واااااااااااای که منو کشتی قشنگم شروع کردی به گیر دادن که هویج می خوام.
هر چی میگم نداریم بابایی بخره بهت میدم بخوری .شمام که ماشاالله دلیل و برهان رو اصلا قبول نداری.
بالاخره راضی شدی که به بابایی زنگ بزنی و سفارش خرید بدی.
ظهر باباجون قبل از اومدن تماس گرفت که برم هویج بخرم یا نه ؟منم که حسابی گرسنه بودم گفتم نه صدفی فراموش کرده بیا خونه.
اما وای چه خیال باطلی. دختر من و فراموشی.به محض اینکه باباجون از در وارد شد تا دیدی دستش خالیه خیلی مظلومانه لبات و جمع کردی و گفتی بابا هویج و زدی زیر گریه.
بابایی سریع بغلت کرد و با هم رفتین خریدین.
همون شب ساعت 12/40 در حالیکه از خواب چشمام باز نمیشد و در تلاش بودم تا بخوابونمت.باز یهو هوس هویج کردی .و اونموقع شب شروع کردی با صدای وحشتناکی گاز زدن به هویج.
قربونت بشم آخه این چه کاریه .ببین صدف جونم ما بزرگترا یه ضرب المثل داریم که این جور مواقع ازش استفاده میکنیم که" هر کاری جایی و هر نکته مکانی دارد"
قربون دختر هویج خورم بوووووووووووووووووووووووس