صدفصدف، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

صدفی نمک خونه

ثبت لحظات شیرین

1390/5/8 19:05
نویسنده : مامان نسرین
1,408 بازدید
اشتراک گذاری

خانم دکتر در سبد لباس چرک ها!!!niniweblog.com

 

صدف جون و داداشی جون در حرم امام رضا(ع)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان اوا نازنازی
9 مرداد 90 2:19
سلام نسرین خانم.حالتون چطوره؟صدفی جون خوبه؟به عنوان یک بزرگتر میخواستم راهنماییم کنید که من چکار کنم که ازحساسیتم نسبت به خانواده شوهرم مخصوصا مادر شوهرم کم بشه؟مثلا دیشب خونه ما مهمون بودن.دید از کمر درد دولادولا راه میرم از جاش تکون نخورد حتی سینی چای رو ازم بگیره.یا موقع سفره انداختن یا پهن کردن.فقط بهش گفتم چون بچه سینه خیز میره نگهش داره اونم انگار نه انگار،خدارحم کرد یکم مونده بود بچه م سرش بخوره به لبه سرامیک ورودی اشپز خونه.یکسره هم میناله اینجام درد میکنه اونجام درد میکنه ولی خونه دختراش مثل فرفره کار میکنه.نمیدونم گفتن این چیزا درست بود یا نه ولی دلم خیلی گرفته وبا شوهرم هم اومدم درموردش حرف بزنم اخرش با ناراحتی رفت خوابید.واقعا نمیدونم چکار کنم؟؟؟؟؟شاید از بقیه هم در این مورد نظرخواهی کنم شاید بقیه هم شرایط منو داشتن


سلام شیما جون. ممنون که به من اعتماد کردیو دردودل کردی.عزیزم غصه نخور . این یه درد مشترکه. اکثر ما عروسها به یه نوعی با اون درگیریم . مخصوصا اونایی مثل خودم که مادرشوهرشون قدیمیو سن بالان که بدتر. مادر شوهرهای امروزی که یه خورده طرز فکراشون پیشرفت کرده کمتر این مشکلاتو دارن. اما من از تجربه ی خودم میگم شیما جون! اگه بخوای هر بار که اونارو دیدی دقیق بشی روی حرکاتو رفتارشون و برخوردشونو با خودت مقایسه کنی حسابی زندگی برات سخت میشه این برای شما که اول راه هستین اجراش خیلی راحتتره تا برای امثال من. شاید با خودت بگی عجب راهنمایی بود اینکه همش شعاره. آره قبول دارم مثل شعاره .عملی کردنش هم خیلی سخته اما یه جند باری که خدا بهم کمک کردو تونستم اجراش کنم خیلی راحت بودم . همیشه وقتی میخوای زیادی بهش اهمیت بدی اینو مد نظر داشته باش که اونا با این طرز فکرا عمری رو سپری کردن پس قابل تغییر نیستن و با فکر کردن و اهمیت دادن به این جیزها فقط خودتو دختر گلت آسیب میبینین. اونا که توی خونه زندگی خودشونن و اصلا مطلع نمیشن که جی شده.
اما در مورد شوهر جان! اینم یه برخورد عمومیه.! اوایل زندگی منم هر وقت با همسرم صحبت میکردم به مشاجره میرسید . من با نیت درد و دل شروع میکردم اما آخرش خیلی بد تموم میشد. الان هم گاهی پیش میاد .اما سعی میکنم وقتی میبینم داره حرفامون به جاهای باریک میرسه لحن گفتارمو عوض کنم. مردا حتی اگه خودشون هم مشکلات خانوادشون بدونن اما سختشونه که پیش خانومشون اعتراف کنن.
خیلی حرف زدم اساسا(با صدای دکتر نیما!) من خیلی حرف میزنم.غصه نخور. با گذشت زمان همه چیز بهتر میشه.انشاالله
مامان نسترن
9 مرداد 90 10:43
شلام شدفی خوگشله من. خوفی؟
الهی قلبونت بشم.
دادا چطوره؟
خوگشبحالت که تهنا نیستی . منم دادا می خافم


سلام خاله جونی.من خوبم ممنون و اما فکر کنم شما امروز یکمی ناراحتین. نه؟
آرین ج.نم غصه نخور دادای من مال توهم باشه . دوتاییمون یه دادا داشته باشیم خوبههههههه؟؟؟؟