دومین روز در دنیا
صدف مامان !یه روز بعد از اینکه از بیمارستان اومدیم خونه باید برای آزمایش تیروئید و شنوایی سنجی دوباره برمی گشتیم. منم با بابایی و آنا جون راه افتادم تا اگه یه موقع گرسنه شدی منبع تغذیت کنارت باشه که عجب کار نابخردانه ایی انجام دادم.
آخه میدونی مامانی بر عکس هیکلش از تو خالیه خالیه.با اینکه بابا طفلکی ماشینو جلوی در ورودی بیمارستان نگه داشتو من فقط مسیر کوتاهی رو پیاده رفتم وقتی نشستم روی مبل و منتظر ومدن شما شدم حالم بهم خورد.در اون لحظات واقعا مرگو جلوی چشمام میدیدم.به محض اینکه آنا جون بمن نزدیک شدن از رنگ و رویی که برام نمونده بود ماجرارو فهمیدن بنده خداخیلی ترسیدن .
چه دردسرت بدم بابایی از اورژانس ویلچر گرفتو منو نشوندن اون تو و مستقیم رفتیم اتاق استریل و زیر اکسیژن .تو هم که گرسنه شده بودی گریه میکردی . بنده خدا آنا جون آوردنت تا با کمک هم بهت شیر بدم .مریض های دیگه دایه عزیز تر از مادر شده بودنو میگفتن اینجا تمییز نیست بچه رو ببرین بیرون. و آنا جون با گریه میگفتن چاره ای نداریم. واقعا مرگو از نزدیک لمس کردم و برای اولین بار برای سلامتی خودم دعا کردم. خدای مهربون هم دلش سوختو کمک کرد تا بعد چند ساعت حالم بهتر شد و برگشتیم خونه.
خدا جونی ازت می خوام به واسطه دل پاک همه نی نی ها هر جا مریضی هست شفاش بدی. الهی آمین