صدفصدف، تا این لحظه: 14 سال و 24 روز سن داره

صدفی نمک خونه

روزهای پر مشغله!!!

1390/5/30 18:16
نویسنده : مامان نسرین
436 بازدید
اشتراک گذاری

وای گلکم !اعتیاد (یعنی عادت کردن به چیزی ،کاری ,..)چقدر بده حالا از هر نوعش که باشه. مامانی هم به سر زدن به وبلاگ تو نازنازی بد جوری اعتیاد پیدا کرده.

چند روزی سرم شلوغ بود و کار داشتم. هر چقدر کارامو سریع انجام میدادم تا بتونم بیامو از وبت خبر بگیرم نمیشد. وای چقدر بده کاری رو دوست داشته باشی اما نتونی انجامش بدی.

چهارشنبه:

ساعت حدود ساعت 5 منو شما و بابایی راه افتادیم بریم دکتر . نه مامان جونی اشتباه نشه و خدا رو شکر تو و داداشی مشکلی نداشتین . من یخورده مریضم.آخه مامانی روماتیسم داره و چند روزیه که خیلی اذیت میکنه.

خلاصه رفتیمو بعد از کمی انتظار معاینه شدمو طبق معمول دکترا امر به انجام آزمایشو تست تراکم استخوان داده شد.

وای خدا جون بابایی طفلکی روزه بود اما مجبور به خاطر ترافیک با اذون تهران افطار کنه.

بعد از افطار هم طبق چهارشنبه هایی که امام رضا جون میطلبه آماده رفتن به حرم شدیم .منتها اینبار با مامان بزرگ(مامان آنا جون).

خیلی وقت بود به بنده ی خدا میگفتم میخوام ببرمتون حرم اما نمیشد .تا بالاخره ....

طفلی رو با کلی اذیت بردیم آخه مامان بزرگی پاهاشون خیلی درد میکنه گلم . نمیتونن زیاد راه برن .بابایی هم براشون ویلچر گرفت و رفتیم این وسط شمام خوب ویلچر سواری کردی ها.

 

پنج شنبه:

مثلا قرار بود زود از خواب بیدار شیم بریم آزمایشگاه .اما ساعت 1/5 تازه از خونه رفتیم بیرون.

بازم بابایی روزه بود.

بعد از افطار هم رفتیم خونه ی عمو جون(عمو من) دوتا نی نی دیگه هم اونجا بود . فکر کنم بهت خوش گذشت .دنیای زیبا

جمعه:

با کلی اصرار و خواهش و تمنا قرار شد خاله جونا و آنا جون و پدر جون افطار بیان پیشمون.

بعد از چند سال یه سفره ی افطار خونمون پهن میشه. آخه چند سالی دور از خانواده بودیمو فقط به همکارای باباجون اونم تو رسنوران افطلری میدادیم.

تو خونه یه لذت دیگه ای داره .حالا جدا از کاراش!!!

بعد از افطاری و زحماتی که همه ی مهمونای گلم کشیدنو خونمو بهتر از روز اولش کردن راه افتادیم سمت خونه ی مامان بزرگ برای برپایی شب احیا.آخه مامان بزرگی مراسم دارن.

من و خاله جون نسترن به اتفاق شما دوتا وروجک روی بالکن نشستیم . خاله جونی بنده ی خدا که از دست آرین شیطون یه دقیقه ه ننشست.

در یک کلام بهت بگم نه خودمون چیزی از احیا فهمیدیم نه گذاشتیم بقیه بفهمن.

برای فردا شب قرار ه من شما رو بذارم پیش بابایی.

شنبه:

دیشبو همگی خونه ی مامان بزرگ خوابیدیم. امروز برای ساعت 5وقت تست تراکم داشتم . بابایی اومد دنبالمون و رفتیم.

فکر کنم من دیشب یخورده سرماخوردم.خیلی عطسه و آبریزش و تب دارم

دکترم که برای دیدن جواب آزمایش بهمون وقت نداد گفت برید چهارشنبه.

وای از این تب. خدا کنه تو گل مامان مریض نشی.

تو توی ماشین یخورده خوابیدی . وقتی بیدار شدی برخلاف همیشه بد اخلاق بودی.

با هم رفتیم حموم. کلی آب بازی کردی. شارژ شدیدنیای زیبا

الانم مثل یه فرشته ی کوچولو آروم خوابیدی

منم دیگه باید برم این پستم خیلی طولانی شد .دادام منو کشت از بس اومد گفت بیا باهم قلب یخی نگاه کنیم.

خداحافظ خوشگلم .خوابای خوب ببینی.دنیای زیبا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان محمدرضا
30 مرداد 90 0:14



خوشحالم کردین بمن سرزدین.
مامان یاسمین زهرا
30 مرداد 90 0:34
صدف جون تو خیلی ماهی
خوشحال میشم به وبلگ دختر من هم سر بزنید و نظر بدین.


ممنون خاله جون. منم خوشحال میشم دوست جونای جدید داشته باشم.
وبلاگتون خیلی قشنگه.دوست منم خیلی خوشگله.
کوثر آبجی کیمیا
30 مرداد 90 1:48
سلام. قالبتون خوشدله .. مبارک باشه

مرسی که به من و کیمیا جون سر میزنید و خوشحالمون میکنید

دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند.



سلام. ممنون از حسن نظرتون.
خدا نکنه کسی بی کس باشه.کس بی کسون خداست.
مامان ریحانه
30 مرداد 90 3:35
سلام
زیارت قبول خوشا به سعادتتون مارو هم تو این شبها از یاد نبرید
ایشالا مریضی شما هم به زودی زود برطرف بشه


ممنون دوست خوبم.اگه قابل بدونین یکی از کسانیکه موقع زیارت یادش بودم شما بودین.
التماس دعا
ریحانه من
30 مرداد 90 6:21
سلام
شما ودخمرتون به تولد یه نینی کوچولو دعوتید
نتظرتون هستم


سلام عزیزم. ممنون. به وبلاگتون سر زدم. خیلی زیبا و با سلیقه بود اما متاسفانه نتونستم نظر بذارم. یعنی صفحه ای باز نشد.
با کمال میل در جشن شما شرکت خواهیم کرد.