دومین شب زنده داری
دیشبم احیا خونه ی مامان بزرگ بود. قرار بود برای سحری به مهمونا عدس پلو بدن.
با بابایی قرار گذاشتیم هر موقع شما شیطونی کردی باهاشون تماس بگیرم و تحویلت بدم.
هنوز یک ساعتی از شروع مجلس نگذشته بود که شروع کردی: اول رفتی سراغ تلفن مامان بزرگ و هی دکمه ی آیفونو زدی و هی گوشی رو برداشتی.
بعد ازونم وقتی تو بغل آناجون بودی بلند بلند منو صدا میکردی و واسم دست تکون میدادی.
خلاصه جلب توجه کرده بودی. منم تا قبل از اینکه کسی بهم چشم غره بره زودی زنگ زدم به بابایی که بیاد این دخمل شیرینشو ببره.
تا ساعت 2 صبح بابا و داداشی توی پارک خانوم خانونمارو تاب میدادن تا مبادا احساس ناراحتی کنی.
از فیلمایی که بابا جون ازت گرفته بود معلوم بود که خیلی بهت خوش گذشته.
موقع برگشتن به خونه اونقدر خسته بودی که تا اومدی بغلم خوابت برد.
الهی قربونت برم خوابای خوب ببینی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی