بعداز ظهر جمعه
امروز بعدازظهر قرار بود خاله خورشید(خاله ی من)همراه شو شو جان تشریف بیارن منزل ما.منم از آنا جونو بدر جونو خاله جونا خواستم تا اونام بیان.
طفلی خاله نسترن که حسابی درگیر اثاث کشین نیومدن.اما بقیه ما رو خوشحال کردن.
فسقلیه من !با اینکه امروز از صبح یخورده آبریزش بینی داشتی و یه کوچولو سرماخوردی اما ماشاالله خوب مجلسو رو انگشتت میچرخونی.
هر کاری دوست داشتی کردی.بابایی رو مجبور کردی تا برات نانای بذاره و بعد مدام دست بدرجونو میگرفتی که بدر باشین.بنده خدا بدرجونو نمیذاشتی بشینن.
خاله جونو عموسعید میخواستن برن خونه ی مادر شوشو یه سری بزنن خواستن تا جنابعالی هم همراهیشون کنی.تو هم که از خدا خواسته سریع گفتی بیریم.
با کلی فیلم لباس تنت کردمو با همه خداحافظی کردیو رفتی.
یخورده نگران بودم یکی بخاطر اینکه امروز گلاب بروتون کار خرابی نکرده بودی با خودم گفتم اگه اونجا بکنی طفلی خاله جون چیکار میکنه.دیگه میترسیدم ناراحتی بکنیو خاله جون جوش بزنه.
بالاخره ساعت ١٠ شب تشریف آوردین خونه.بابایی میگفت راش نمیدم خونه چه معنی داره دختر تا این موقع شب بیرون باشه .(البته شوخی میکرد)
وقتی اومدی هم که با آب وتاب تموم با همون زبون شیرین و الکنت داشتی ماجرای گربه ایکه خونه ی مادر شوشو جان خاله نوشین بوده رو تعریف میکردی.
خیلی نمک ریختی .همون سر شبی با دستور بدر جون یه اسبند درست و حسابی برات دود کردم.
آخر شبم حسابی خسته و کلافه اونقدر به خودت بیچیدی تا این شکلی مچاله خوابت برد.منم سریع یه عکس ازت گرفتم.
مهمونی خیلی خستت کرده بود حسابی بیهوش شدی.مامانی منم خستم میرم بخوابم.شب بخیر بووووووووووووووس