شیرین کاریهای دخترم
صدف مامان این روزا خیلی با مزه شدی.ماشاالله خیلی خوب حرف میزنی و خواستتو میرسونی.
حتی کلماتی رو که فقط تو صحبت های ما شنیدی و ما مستقیم باهات تمرین نکردیمو خوب میگی.
مثلا دیشب وقتی بابایی نخ دندون کند تا خلال کنه سریع بهمون فهموندی که بهت نخ دندون بدیم.
قربونت بشم به مسواک زدن خیلی علاقه داری خدا کنه همیشه همینطور بمونی.
یه ساعت پیش داداشی میخواست از خونه بره بیرون.بهش گفتم کلاه بذار سرده.گوش نکرد.تو زود دویدی دم در و بهش گفتی "دادا .....کلاه.....سرد"
چند روزیه از امیر یاد گرفتی اسب سواری کنی.دیشب ساعت 12 شب کنارت دراز کشیده بودم تا بخوابونمت یهو گفتی اسب.اومدی رو کمر دردمند من نشستی .هی میگفتی اسب و هی منو بوس میکردی..
دست آخرم اومدی موهای اسبتو ریختی رو صورتشو اونجا بود که یاد آرایشگاه و قیچی افتادی و با همون زبون شیرینت گفتی قیچ .
گاهی وقتا یهویی شروع میکنی به سرشماری و یکی یکی اعضای خونواده رو اسم میبری اونم با یه آهنگ شیرینی."آله ..گاهی هم خاله........آنا........دادا.............امیر.........مامان.....عمو........
خونه ی خودمونو خاله نوشین جون و آنا جونو یاد گرفتتی .تا به محدودشون میرسیم با خوشحالی اعلام میکنی....
از کمک کردنت که چی بگم ........وقتی میخوام سفره رو جمع کنم حالا چه خونه ی خودمون چه خونه ی آناجون تا دونه ی آخر وسائل جمع نشه نمیشینی . تا جاییکه بتونی تو بردنشون کمک میکنی.
نمیدونستم اینقدر به روسری علاقه داری.اتفاقا دیروز دادا میگفت یه روسری براش بخریم ببینیم چه شکلی میشه......گفتم نه بابا زوده از حالا....امروز رفتیم برات لباس توخونه ای بخریم بابایی یه لباس انتخاب کرد یه روسریم داشت ..........به خاطر باباجون برش داشتم ..........تو خونه که تنت کردم از روسریش خیلی خوشت اومده بود............ادای منم در میاوردی و سعی میکردی موهاتو بکنی زیر روسری.........کلی خندیدیم..........یاد گرفتی تا یه چیز نو میپوشی میدویی تو اتاق خواب جلوی آینه و هی قیافه های جورواجور میگیری.
این حالتتو خودت انتخاب کردی بدون اینکه بهت بگم لبه ی میز نشستی.
خاله نقلی من هر چی گفتم بخند تا ازت عکس بگیرم گوش نکردی.