خداحافظ "جان بی بی"!!
قبل از نوشتن ...
دخترکم منو ببخش که مدتیه دیر به دیر برات مینویسم.
واما........
بعد از اجرای موفقیت آمیز پروژه ی از شیر گرفتن.نوبتی هم که باشه نوبت خداحافظی با پوشکه!!!!!!!
اوائل بابایی طفلک تا از اداره می رسید خونه بدو با هم میرفتین دستشویی.(من چون کمر درد دارم نمی تونم بغلت کنم و سرپات بگیرم)
به قول بابا وقتی بعد از کلی تلاش و شعر خوندن تو .........کارتو میکردی انگاری جون تازه میگرفت و سربلند از دستشویی بیرون می اومدین.البته خیلی وقتها هم شکست خورده و ناکام!!!!!!!!!!!!
کم کم صبح ها چند ساعتی باز میذاشتمتو و مدام ازت میپرسیدم .....داری یانه؟
شبها و البته مهمونی ها حتما پوشک میشدی.
اما خیلی جالب بود که نه شب پوشکتو خیس مسکردی و نه تو مهمونی تو پوشک کارتو میکردی....
یه روز صبح متوجه شدم به خاطر عرق جوش دورتادور کمرت که تو پوشکه قرمز شده.به خاطر همین دیگه با جدیت رو پروژمون کار کردم.
اولین شبی که قرار بود آزاد و راحت بخوابونمت تا صبح نگران بودم .اما آفرین به دخترم که منو رو سفید کرد.
حالا دیگه یکی دو هفته ای هست که مهمونی ها رو هم بدون محافظ ! میریم اما تا دلت بخواد وقت عزیزمون تو دستشویی ها میگذره!!!!!!!!!!
خلاصه که دخترکم یک مرحله ی دیگه از خانمی و رشدتتو با موفقیت پشت سر گذاشتی.
خداحافظ " جان بی بی" خداحافظ " مولفیکس" سسسسسسسسسلام" قالیشویی"!!!!!!