حکایت منو پسر خاله جونم
ما زودتر از همه رسیدیم خونه ی آنا جون.با هر صدای زنگی تو با همون آهنگ صدای قشنگت میگفتی امیل .آره مامان جونی تو عاشق پسر خاله جونی. مدام اسمشو صدا میکنی.
وقتی خاله جونام اومدن بازم مثل همیشه شما دوتا وروجک نقل مجلس شدین.
چه شیرین کاریه که در نمیارین .ناگفته نمونه شما هنوزم یه خورده از پسرخاله جون حساب میبری .تا بهت نزدیک میشه سریع تسلیم میشی .
تموم کاراتون جالبه و همه رو سرگرم میکنه البته سرو صدام زیاد میکنین.
از دفعه ی پیش که پدرجون بردنت تو اتاقشونو بهت نقل دادن راشو یاد گرفتی میدویی بغلشونو هی تند تند میگی پدر پدر و اتاقو نشون میدی .
این عکسو بابایی ازتون گرفته بازم شما دوتا اتفاقی لباساتون عین هم شده.
تو این عکس خنده دارژست گرفتین نمیدونم تو فکر چه شیطنتی یودین.
اما تو این یکی جبران کردین.
راستی قراره شنبه بریم خونه ی خاله جون نوشین .هوررررررااااااا.