افطاری خونه ی خاله نوشین جون
دیشب واسه افطار خونه ی خاله جون دعوت بودیم.
طفلکی شب قبل هم خونواده ی شوشو رو دعوت کرده بود.حسابی خسته شده بود.
اما خاله جون مهربون بازم سنگ تموم گذاشته بود.یه سفره ی خوشگل و با سلیقه.
اینبار دیگه با خودم گفتم تا یادم نرفته سریع ازت عکس بگیرم . اما مامانی من نمیدونم چرا خیلی بهم اجازه ندادی عکسای قشنگ بگیرم.
دیشب شما با آرین جون و داداشی خونه ی خاله جونو رو سرتون گذاشته بودین.خیلی بهتون خوش گذشت.البته بقیه رو روانی کردین
شوهر خاله جون عاشق کارای شما دوتاست.
دیشب بابایی با باجناق جونا حسابی گپ زدن.
اما یه چیزی هممونو ناراحت کرد و اون خداحافظی آناجون و پدر جون برای رفتن به مسافرت.
امروز صبح زود مشهدو به قصد یه مسافرت طولانی ترک کردن.
هر موقع اونا می خوان برن مسافرت ما همه دلمون میگیره.احساس تنهایی میکنیم.
خداجونی همه ی بزرگترای مهربون ،مامان و بابا های خوبو سالمو سلامت نگهشون دار.
عکستو عسلم بعدا واست میذارم الان یه مشکلی پیش اومده.