صدفی و حسادت ؟!!!!
اول یه عذر خواهی کنم .صدفی جونم ببخش که نمیتونم مطالبتو بروز برات بذارم .مامانی جونم تا جاییکه بتونم سعی میکنم همون لحظه بیام و برات مطلب بذارم اما.....
بگذریم .
دیروز کلی باعث خندوندن ما شدی.بابایی طفلی از اداره که اومد می خواست یه خورده استراحت کنه اما مگه شما دوتا گذاشتین.
به محض اینکه باباجون دراز کشید داداشی پرید تو بغلش و شروع کرد به شیطونی.
اما دختر نازگلم تا شما چشمت افتاد بهشون چه الم شنگه ای به پا کردی.هی دادارو میکشیدی که بلند شه .مدام بی تابی میکردی .یهو دیدم دستاتو باز کردی و میخواستی بابایی رو از طول بغل کنی .
من که این صحنه رو دیدم کم مونده بود بترکم
داداشی که اینو دید بلند شد تو هم سریع خودتو انداختی تو بغل باباجون.محکم بابا رو بغل کردی و صورتتو چسبوندی به صورت بابا .
نمیدونی چه حسی داشتم از یه طرف نمی خواستم به این فکر کنم که تو حسودی و از یه طرف از این حس محبتو شیرین کاریت لذت میبردم.
به قول باباجون واقعا دخترا خوب بلدن خودشونو شیرین کنن.
شیرین مامان هممون دوست داریم.به اندازه ی تموم دنیا.