صدفصدف، تا این لحظه: 14 سال و 26 روز سن داره

صدفی نمک خونه

خرید شب عید

باز هم مثل همیشه مامان جون من  تا دقیقه ی ٩٠ دنبال خریدم.با اینکه زود به فکر میافتم اما همیشه کارام تا لحظه ی آخر طول میکشه. به خاطر عید غدیر می خواستم واست لباس بخرم. صدف جونم عید غدیر به قول معروف عید سیداست .باید بریم دیدن هر کسی که سیده.تو فامیل مام که زن عمو جون من و عمو سعید (شوهر خاله نوشین جون )سیدن. خلاصه شب عید با اینکه هوا خیلی خیلی سرد بود بابایی طفلکو مجبور کردم بریم خرید البته خود بابایی هم کابشن لازم داشت. بعد از کلی چرخیدن تو مغازه ها و طبقات کیان سنترو بالا و بایین رفتن بالاخره یه بیراهن بافت برات بیدا کردم .یه بالتوی خوشگلم که عمه جون زحمت کشیدنو برات دوختن. اما بابایی و دادا بی نتیجه موندن .البته یه بالتوی خ...
25 آبان 1390

بدون عنوان

اگر خلق عالم علی را می شناختند ، دوستش میداشتند و اگر خلق عالم علی را دوست میداشتند ، جهنم آفریده نمیشد.عید بر عاشقان مبارک. ...
23 آبان 1390

فضیلت روز جمعه

جمعه نام یکی از روزهای هفته است که در دوران جاهلیت آن را عروبه می‌نامیدند و می‌گویند نخستین کسی که آن را جمعه نامید، کعب بن لوی بن غالب ،‌ یکی از اجداد پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم ، بود. در میان ایام هفته، شب و روز جمعه فضیلت و برتری ویژه‌ای دارد. از حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم روایت شده که روز جمعه سرور روزهاست، و بر روزهای عید قربان و عید فطر نیز برتری دارد. در ساعاتی از روز جمعه، بنده هر چیزی از خدا بخواهد، خداوند به وی عطا می‌کند. تمامی ملائکه مقرب، آسمان، زمین، کوه و دشت و دریا و باد در این روز بیمناک‌اند که قیامت برپا گردد. رسول خدا فرمود: بهترین روزی که خورشید بر آن می&z...
20 آبان 1390

جملاتی که ممنوع اند !

بعضی مواقع، ما ابتدا صحبت می کنیم و بعد در باره آنچه گفته ایم به تفکر می پردازیم. در حالی که به عنوان پدر و مادر، باید به یاد داشته باشیم که کودکان گفته های ما را خیلی جدی می گیرند و اغلب به آن بها می دهند، حتی وقتی که ما منظور خاصی از گفتن آن مطالب نداریم. کافی است که ببینیم گفته های پدران و مادران تا چه اندازه روی ما تأثیرگذار بوده است. دوستانی را می شناسیم که آنچه را والدینشان 20 سال پیش به آنها گفته اند چه خوب و چه بد، به یاد دارند. ما باید مواظب تأثیر گفته هایمان روی کودکان باشیم. انتخاب کلمات بسیار مهم است. قدرت آنها در ساختن، تشویق کردن و مقتدر کردن بسیار زیاد است و برعکس، می تواند مخرب و تضعیف کننده بچه ها باشد. در ادامه این یادد...
17 آبان 1390

اولین برف زمستون

امروز صبح که از خواب بیدار شدم مثل همیشه اول رفتم سراغ بنجره و برده رو زدم کنار. وااااااای گلکم برف میاد برف. اولین برف زمستونی سال 90. با اینکه سرما رو دوست ندارم و از سر خوردنای تو برف اصلا خوشم نمیاد اما دیدن هوای برفی و برفی که رو درختا نشسته قشنگه. یادش بخیر روزهای برفی که میخواستیم بریم مدرسه.یادش بخیر صدای "برف انداز" که با یه بارو رو دوشش تو کوچه ها می چرخیدو داد میزد " برف انداز ". یادش بخیر اون تبه های برفی که جلوی هر خونه ایی درست میشد.یادش بخیر بچه گیا یادش بخیر ...... 
17 آبان 1390

بدون عنوان

عید قربان، عید ذبح میوه ی دل ابراهیم و ایثار سبز اسماعیل، عید بر آمدن انسانی نو از خویشتن خویش، عید رهیدگی از اسارت نفس، عید لبیک به دعوت حق بر شما مبارک   ...
17 آبان 1390

افسوس

امروز چند تا مدل کت و دامن گذاشتم تو ولاگ تا هم خاله نوشین جون ببینه هم برای دخملم یادگاری بمونه که وقتی کوجولو بود چه لباسایی مد بود اما متاسفانه بابایی از اداره تماس گرفت که رفتم تو وبلاگ صدف اما مدلا باز نمیشه منم هر کاری کردم نتونستم موفق بشم تا عکسا دیده شن س حذفشون کردم.اففففففففففففسوووووووووووس ...
15 آبان 1390

برنده شدی برنده!

اول بگم معذرت که این پست با تاخیر رسید. قشنگ مامان !مامانی شما و داداش جونو تو مسابقه ی روز جهانی کودک شرکت دادو برای هردوتون یه متن کوتاه نوشت. دختر ناز و خوش شانسم!شما برنده شدی و جایزشم نشون دادن عکس خوشگلت واسه ی ده روز تو ویترین نی نی وبلاگه.بهتر از اون اینه که با این جایزه ی خوشگل با کلی نی نی دیگه آشنا میشیمو دوستای جدید پیدا میکنیم.هوووووووووووووووووووررررررررررا اما کاش دادا جونم  برنده میشد. اینم جمله ی مامانی برای فرشته های خونش:     میوه های زندگی من یعنی همه ی وجود من.هستی من. با خندهاتون خندیدن،با گریه هاتون اشک ریختن.دو فرشته ی آسمونی که بالهاشونو اون بالاها جاگذاشتن.اومدن تا منو به بهت...
13 آبان 1390

تولد خاله جون

٤آبان تولد خاله نوشین جون بود اما چون عمو سعید جمعه وقت آزاد داشتن دیشب رفتیم خونشون. بازم مثل همیشه خاله ی باسلیقه سنگ تموم گذاشته بود.یه کیک فنجونیای خوشگل و خیلی خوشمزه درست کرده بود با کدو حلوایی .به به دهنم آب افتاد. طفلی خاله جون از خستگی نا نداشت بایسته. عمو سعید یه کیک خیلی خوشگل و بزرگ برای خاله جون سفارش داده بودن.یک سبد گل زیبا با کلی اسمارتیزو شمع روش. تازه بازم مثل همیشه شما دوتا وروجک از طرف عمو سعید سورپرایز شدین نفری یه تخم مرغ بر از  اسمارتیز و یه هدیه ی کوچیک داخلش. هر دوتونم که گیر داده بودین به آهنگ ملودی آرش .تا تموم میشد دوباره درخواست میدادین. موقع فوت کردن شمعها هر دوتون به خاله جون کمک کردی...
9 آبان 1390

آخر هفته ی شلوغ

٥شنبه قرار بود برای نهار بریم خونه ی آنا جون.خاله جون و آرین جونم از روز قبل اونجا بودن .آخه عمو جواد تو نمایشگاه تهران غرفه دارن و هر سال باید چند روزی برن .خاله جونو پسرخاله جونم چون تنها بودن اومدن خونه آنا جون.ما هم از فرصت سوءاستفاده کردیمو رفتیم تا شما دوتا شیطون با هم باشین. هر کاری خواستین دوتایتون انجام دادین.چقدر بهم حسادت میکنین. اگه یه چیزی شما میخوردی آرینم میدوید تا بخوره یا اگه یه چیزی اون برمیداشت شمام میخواستی. شب تصمیم گرفتیم بریم الماس شرق.اما چه تصمیم اشتباهی. صدف مامان که قبلا همش بغل بابایی بودی حالا همش میای بغل مامان.البته تو الماس شرق کارت عجیبتر شده بودو مدام بغل آناجون بودی. با خاله جون تصمیم گرفتیم واسطو...
7 آبان 1390