یه جمعه ی دیگه.
به دنبال اتفاقات روز 5شنبه و ناراحتی های پیش اومده اصلا حال و حوصله ی خودمم نداشتم.توهم که نمیدونم چرا یکی دو روزه اخلاقت بد شده .مدام غر میزنی .با دادا دعوا میکنی......اجازه نمیدی کسی به وسایلت دست بزنه..........الکی گریه میکنی.............از همه بدتر خیلی ترسو شدی.به کوچکترین صدا میگی ترسیدو بد جور میزنی زیر گریه.......... همون 5شنبه زن عمو جون (عموی من)تماس گرفتن که جمعه می خوا بیان خونمون.........وااااای اصلا حالشو نداشتم.......تازه قرار بود بریم خونه ی آنا جون پیتزا درست کنیم.......اما زشت بود نمیشد بهونه آورد......قرار شد بیان. جمعه بابایی رفته بود دنبال خونه.زنگ زدم به آنا جون که اونام بیان...........طفلی دید اصلا حوصله ندارم...
نویسنده :
مامان نسرین
9:55