صدفصدف، تا این لحظه: 14 سال و 11 روز سن داره

صدفی نمک خونه

صدفی عروس میشه!

بالاخره آناجونو پدر جون از سفر برگشتن و بازهم خونه ی امیدمون روشن شد. با اینکه موقع رفتنشون هزار بار تأکید کردیم که هیچ سوغاتیی نیارن اما بازهم کار خودشونو کردنو برای هر کدوم یک تیکه آوردن .مامان و بابای گلم دست گلتون درد نکنه ما همیشه شرمنده ی مهربونیه شما هستیم. برای دادا سپهر که یک دست کاپشن و شلوار ورزشی آوردن البته به همراه یک دست ورق اعلا(به قول پدر جون پاسور با پوشش اسلامی ) برای دختر گلمم چون آنا جون می دونستن من می خوام برای عروسی پسرخاله جون لباس عروس برات بخرم زحمت کشیدنو یه لباس عروس و یه پیراهن سفید آوردن. تنت که کردم جدا از اینکه یه خورده قدش برات بلند بود اما خیلی بهت می اومد و خودت حسابی توش کیف میکردی .طوری که با گری...
29 خرداد 1391

مسابقه بابائی دوست دارم

باز آسمان ستاره باران شد.شمیم عطر ولایت در آسمان پیچید. خانه ی ابی طالب محل آمد و شد بهشتیان سپید بال گردید. چه خبر است؟مولودی می آید ،پاک ،آرام و صبور ،مقاوم و صف شکن ، آنقدر بزرگ است این مولود که کعبه در برابرش می شکافد ! ....و این علی مرتضی است که قدم بر چشم عاشقان می گذارد.بزرگ مردی که اسوه ی یک انسان کامل ،یاوری حقیقی ،تکیه گاهی استوار ،پدری مهربان و رئوف و رهبری مقاوم و صبور است. این بهترین روز بر بهترین پدران ایران زمین خجسته باد.  بابا جی گل من !دوست دارم و ازت ممنوم بخاطر همه ی مهربونیات ،صبر و حوصله ای که برای من بخرج میدی و اجازه میدی با تموم خستگی هات هنوز از سر کار نرسیده بپرم بغلتو رو شکمت بپر بپر کنم. مم...
16 خرداد 1391

وابستگی عجیب!

گل گلکم ! تو و داداشی یه وابستگی عجیب داشتین ( البته تو هنوز هم داری )دقیقا خاطرم نیست از چند ماهگی شروع کردی به مکیدن انگشت و تقریبا نزدیک یک سالگی هم نمیدونم چطور شد که یهو به یک تل که برای موهات گرفته بودم وابسته شدی . هر موقع می خوای بخوابی یا می خوای انرژی بگیری باید حتما اون تل دستت باشه.حتی سعی کردم مشابه اونو برات تهیه کنم اما فقط همون بهت آرامش میده. چند باری تو ماشین از دستت افتاده بغل صندلی و فکر کردیم تو مسیر گمش کردیم .مجبور شدیم کل مسیر رو برگشتیم دنبال تلت تا پیداش کنیم. خیلی دلم می خواد بدونم ریشه ی این عادت به کجا میرسه چون به قول آنا جون نه من و نه خاله جونا هیچکدوم همچین عادتی نداشتیم .اما نمیدونم چرا شما دوتا این طو...
31 ارديبهشت 1391

خداحافظ جی جی!!!!

تو ایام عید خاله جون مراسم از شیر گرفتن امیر علی رو شروع کردن.طفلی هم امیر خیلی اذیت شد و هم خاله جون. راستش من با دیدن اوضاع خاله جون حسابی ترس ورم داشته بود که چطوری شما رو از شیر بگیرم.اصلا دوست نداشتم بهش فکر کنم. اما بالاخره وقتی دوسالت تموم شد و برای چندمین بار دکترم ازم خواست تا تو رو از شیر بگیرم تا بتونه داروهای قویتری بهم بده تصمیم گرفتم وارد میدون بشم و شروع کنم به ترک دادنت.(به قول خاله جون باید میبستمت به تخت تا کم کم ترک کنی درست مثل تو فیلما) از خاله جون داروی تلخکو گرفتم یه روز صبح بعد از اون که تو خواب بهت شیر دادم  استفاده کردم.تو هم که ماشالله عادت داشتی تا ظهر مدام آویزون من بودی .به محض اینکه از خواب بیدار شد...
31 ارديبهشت 1391

تولد کوچولو!

سلام گلم! امسال تصمیم داشتم برای تولدت یه مهمونی کوچولو بگیرم .اما با ورود بی دعوت اون ویروس بی ادب به بدنت همه ی برنامه هام بهم ریخت. اما آنا جون و پدر جون و خاله جونا باز هم مثل همیشه ما رو غافل گیر کردنو یه جشن کوچولو برات ترتیب دادن. به شما و امیر علی جون که خیلی خوش گذشت.کلی شمع فوت کردین و حسابی هم نانای کردین. از خدا می خوام این لحظات شادی رو از هیچ کدوم از بنده هاش نگیره. ...
16 ارديبهشت 1391

صدف خانم و هویج!!!!

چند روزیه که نمی دونم چطور شده به خوردن هویج خیلی علاقمند شدی. دو روز پیش داشتیم با هم تو دفتر نقاشیت ,نقاشی میکردیم که رسیدی به تصویر زیبایی که مامان هنرمندت از یه خرگوش با یه هویج  تو دستش طراحی !!!کرده بود.واااااااااااای که منو کشتی قشنگم شروع کردی به گیر دادن که هویج می خوام. هر چی میگم نداریم بابایی بخره بهت میدم بخوری .شمام که ماشاالله دلیل و برهان رو اصلا قبول نداری. بالاخره راضی شدی که به بابایی زنگ بزنی و سفارش خرید بدی. ظهر باباجون قبل از اومدن تماس گرفت که برم هویج بخرم یا نه ؟منم که حسابی گرسنه بودم گفتم نه صدفی فراموش کرده بیا خونه. اما وای چه خیال باطلی. دختر من و فراموشی.به محض اینکه باباجون از در وارد شد تا دید...
8 ارديبهشت 1391

عکس های پر ماجرا!!

حدود یک ساله پیش یه عروسی رفتیم و اونجا از خانم عکاس خواستیم تا از شما و امیر علی جون هم عکس بگیرن.اما هربار که خواستیم بریم عکسا رو بگیریم چیزی پیش میومد و نمی شد .حتی چند بار تا نزدیک عکاسی هم رفتیم ولی نشد .. .........تا اینکه بالاخره امشب خاله نسترن جون همت کردنو زحمت عکسا رو کشیدن .دست گلشون درد نکنه... ...
2 ارديبهشت 1391

بهترین دادای دنیا

٥شنبه که من رفته بودم حرم ؛بابا جون برای ناهار از داداشی خواسته بودن بره از بیرون کباب بخره.بابایی میگفت بعد از رفتن دادا تماس گرفته و گفته اگه اشکالی نداره یکی از دوستاشو دیده یخورده پیشش بمونه و بعد بیاد خونه. بعد از مدتی دادا با یک ماشین شارژی خوشگل برگشته خونه.البته چون تنهایی نمی تونسته تا خونه بیارتش آقای فروشنده ی مهربون لطف کرده و دادا رو تا خونه رسونده. وقتی وارد خونه شدم شوکه شدم .چون می دونستم بابایی اهل خرید همچین چیزی نیست .اصلا فکرشو نمی کردم دادا یه همچین کاری بکنه. طفلی پسرم با چه زحمتی پول هاشو جمع کرده بود تا بره برای تابستونش ایکس باکس بخره.اما مهربونی رو در حد خواهرش تموم کرد و 250 هزار تومن از پولاشو هدیه داد. ...
28 فروردين 1391

ناز گلم تولدت مبارک

تولد ،تولد، تولدت مبارک        بیا شمع هارو فوت کن تا صد سال زنده باشی صدف گلم امروز دوسالت تموم میشه .........برای خودت خانمی شدی........... دو سال پیش خدا یکی دیگه از زیباترین فرشته هاشو به زمین فرستاد........و من چقدر خوشبختم که اون فرشته نشونی خونه ی منو تو دلش داشت........ فرشته کوچولوی من بهترین آرزو ها رو برات دارم .امیدوارم همیشه سایه به سایه ی خدا حرکت کنی و موفق باشی........امیدوارم منم بتونم مامان خوبی برات باشم............ ********** بخاطر مریضیه بی موقعت جشن دور هم بودنمون موکول شد به بعد از شهادت حضرت فاطمه(ع) ...
28 فروردين 1391

دخترکم مریض شده.

سه شنبه ی گذشته بعد از مدت ها قرار شد همگی بریم خونه ی مامان بزرگ ناهار. اما متأسفانه مامان بزرگ ویروس اسهال و استفراغ گرفته بودن.با اینکه چند روزی از شروع بیماریشون گذشته بود اما حسابی بی حال بودن. منم بی احتیاطی کردمو شما رو بردم.و این شد که دخملم از روز 5شنبه این ویروس بی ادب وارد بدن کوچولوش شد و حسابی مریضش کرد. 5شنبه که از حرم اومدم دیدم خیلی سر حال نیستی .بابایی گفتن از صبح هیچی نخوردی و چند بار بالا آوردی. بعد از ظهر دیگه حالت خیلی بد شد و بعد از چند بار بالا آوردن یهو بی حال شدی. داشتم سکته میکردم .سریع رسوندیمت دکتر . و آقای دکتر گفت باید 1/4 آمپول متو کلورو بزنی تا دیگه بالا نیاری. طفلکم یک کوچولو اذیت شدی. اما دیروز...
27 فروردين 1391