صدفصدف، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

صدفی نمک خونه

بوی ماه مهر

باز اول مهر شد.باز هم دانش آموزان از کوچیک تا بزرگ شاد و ناراحت با لباس های مرتب راهی مدرسه هاشون می شن.و باز هم مامانا غصه دار به یاد روزگار تحصیل خودشون تنها تو خونه می مونن. صدفم امروز اول مهر سال 91 و آغاز سال تحصیلی جدیده. مامان از شدت استرس صبح زود از خواب بیدار شده و اشتباهی  ساعت 5/15 رو 6/15 دیده و دادا و بابا رو بیدار کرده. اما بعد که متوجه شدیم داداشی کلی ذوق زده شد که میتونه باز هم بخوابه. دخترکم از حالا دارم تو فرم زیبای مدرسه با یک کیف کوچولو پشتت میبینمت که چه مشتاق داری میری تا قدم بذاری تو جاده ی طولانی تحصیل.امیدوارم همه ی بچه ها موفق باشن. ...
1 مهر 1391

روز دختر مبارک

سلام بر دیدگان معصومی که عصمت ،ناخدای دریای نگاهش بود. سلام بر زیباترین مطلع غزل های عاشقانه بانویم معصومه،!شرافت زن در یادتوست؛ آن هنگام که قدسیان بر گلدسته های نورانی ات سلام می فرستند. میلاد کریمه اهل بیت - حضرت معصومه(س)- و روز دختر به همه ی گل دخترای نی نی وبلاگی به خصوص صدف خودم مبارک. ...
28 شهريور 1391

عروسی گاگا ایمان!

بالاخره 19 شهریور و عروسی گاگا ایمان (آقا ایمان )پسر عمه ناهید از راه رسید. خیلی وقت بود که مدام می گفتی لباس عروسمو کفش های عروسیمو بپوشمو بریم عروسی گاگا ایمان. قبل از رفتن به تالار قرار بود بریم آتلیه .اونجا چه کردی!!!!! خانم عکاس که از دوستانمون بود غش کرده بود برات.چون تا می گفت صدف جون فلان ژست رو بگیر سریع خودت حالتتو عوض می کردی. همه می گفتن حسابی خوش عکسی و علاقه مند به عکس گرفتن. خلاصه که هل هلی چند تا عکس گرفتیمو با عمه جون راه افتادیم به طرف باغ آریسا.خیلی فضای قشنگی داشت.ورودی و تو لابی جون میداد برای عکس انداختن اما چون دوتا مجسمه داشت ترسیدی و اجازه ندادی عکس بگیریم. تو سالن هم از لحظه ی ورود (ساعت 7)که کم کم صدای ...
21 شهريور 1391

خداحافظ بچه!

چند سالیه که سیاست های صدا و سیما برای شب های ماه مبارک تغییر کرده و با پخش سریال های جالب مهمونی خدا رو جالب تر میکنن. امسال هم مثل سال های پیش این سیاست اجرا شد و سریال " خداحافظ بچه" از شبکه 3 پخش میشد.این سریال شدیدا مورد توجه ناز نازی مامان قرار گرفته بود تا اونجا که یک شب بعدا از تموم شدن سریال یهو بغضت ترکیدو شروع کردی های های گریه کردن. قربون اون دل نازکت بشم که اینقدر حساسه. مادری! تو باید خیلی قوی باشی و نذاریی مسائل دور و بر اینقدر روت تأثیر بذارن. ...
1 شهريور 1391

صدفی مامان و شب احیا

اول از هرچیز آرزوی قبولی بندگی برای همه ی دوستای گل خواننده ی این مطالب رو از صاحب مهربونی ها دارم. امسال شب های قدر یخورده با بقیه سال ها فرق میکرد . شب اولش که متاسفانه نشد بریم احیا.(بخاطر المپیک و مسابقات ملی پوشا تو اون شب خونه موندیم.البته بیشتر به خاطر اینکه مهمون داشتیم) شب بیست و سوم تصمیم گرفتم برم خونه ی همسایه ی آنا جون تا اونجا تو مراسم شرکت کنم. لباس های شما رو هم تنت کردم اما قرار بود با بابایی برگردی خونه.چون معتقد بودم نمی ذاری تا مراسم و اجرا کنم. اما جلوی در خونه ی خانم مهدیون پیله کردی که منم میام روضه.چادرتوهم انداختی رو سرتو زودتر از من پیاده شدی. به بابایی گفتم تا شما بری و یه حالی از پدرجون بپرسی صدف هم پش...
1 شهريور 1391

دختر هنرمند من!

امروز 5 شنبه است و وقت رفتن من به حرم. باز هم مثل شبای قبل ساعت 1/5بعد از کلی کتاب خوندن و فیلم نگاه کردن و التماس و دعوا بالاخره خوابیدی.ما هم مجبور شدیم سحری رو همون موقع بخوریم. ساعت 5 بابایی منو برای نماز بیدار کرد.بعد از نماز ترسیدم بخوابم و خواب بمونم.پس توفیقی اجباری دست داد تا بعد از مدتها بیام پای کامپیوتر و به دوستان مجازیمون سر بزنم. و حالا نوبت یه چند خط نگارشه........ این روزا خیلی شیطون شدی .خوابت کم شده البته طفلکم !حق داری شب که ساعت 2 می خوابی صبح هم ساعت 11-11/5 گاهی وقت ها هم تا1 خوابی.بیدار که می شی کسی نیست باهات یه بازی پر جنب و جوشی بکنه که یکم انرژی ازت بگیره. روزهای منو بابایی فقط شده بدو بدو و تا وقتی گیر ...
19 مرداد 1391

خداحافظ "جان بی بی"!!

قبل از نوشتن ... دخترکم منو ببخش که مدتیه دیر به دیر برات مینویسم. واما........ بعد از اجرای موفقیت آمیز پروژه ی از شیر گرفتن.نوبتی هم که باشه نوبت خداحافظی با پوشکه!!!!!!! اوائل بابایی طفلک تا از اداره می رسید خونه بدو با هم میرفتین دستشویی.(من چون کمر درد دارم نمی تونم بغلت کنم و سرپات بگیرم) به قول بابا وقتی بعد از کلی تلاش و شعر خوندن تو .........کارتو میکردی انگاری جون تازه میگرفت و سربلند از دستشویی بیرون می اومدین.البته خیلی وقتها هم شکست خورده و ناکام!!!!!!!!!!!! کم کم صبح ها چند ساعتی باز میذاشتمتو و مدام ازت میپرسیدم .....داری یانه؟ شبها و البته مهمونی ها حتما پوشک میشدی. اما خیلی جالب بود که نه شب پوشکتو خیس مسکردی...
15 مرداد 1391

بیا باهم برقصیم.

دیشب رفتیم عروسی. قبل رفتن کلی تیپ زدیم و قرار بود بریم آتلیه.اما ناراضی بودن من از آرایشگاه باعث شد تا بمونه برای یه دفعه ی دیگه. از زمانی که وارد تالار شدیم تا لحظه ی آخر یک دقیقه هم رو صندلی نشستی . تا آهنگ پخش میشد اصرار میکردی که "پاشو مامان بلقصیم" خیلی کیف کردم دیشب خانومی بودی برای خودت. ارتباطت هم با امیر علی جون محشر بود.دوست داشتی دستشو بگیری و با هم برقصین. وقتی ازتون خواستم کنار هم باشین تا ازتون عکس بگیرم با کمال تعجب دیدم دستتو انداختی رو شونه ی امیرو آماده ی عکس گرفتن شدین. اما صد افسوس که امیر اجازه نداد از این حالت زیباتون عکس بگیرم. وقتی کار "دی جی " تموم شد و دیگه آهنگ پخش نشد تو و امیر خیلی دمغ شده بودین....
16 تير 1391

شیطونک مامان!

این روزا حسابی درگیر خرید عروسی پسر خاله ی من هستیم.چند روزه مدام جایی هستیم که بابایی ازش متنفره یعنی بازار. اما بگم از شیرین زبونی هات.گل گلی من !حسابی شیرین شدی.جمله بندیت که ماشاالله کامل شده.دلم ضعف میره وقتی با تمام تلاش و کلی فکر کردن  و مکث های طولانی سعی میکنی یه جمله با فعل و کلمه های جدید رو درست و قابل فهم بگی. چند روز پیش یه کار اشتباه کردی و من عصبانی شدم و داشتم با صدای بلند باهات صحبت! میکردم  که با همون زبون شیرینت بهم گفتی: " آخه مامان چرا عشی ماشی میشی؟" وای اون لحظه می خواستم بترکم از خنده .کلی به خودم فشار آوردم. یا جدیدا وقتی کار اشتباهی میکنی میگی :" حواسم نبود" و خلاصه اینکه:  "شاد بودنت ر...
14 تير 1391

پدر و دختر

چند روز پیش من با آنا جون تصمیم گرفتیم بریم خیابون.بابای هم طبق معمول طفلی گفت من با دخترم هستم شما راحت برین خرید کنین.اما برای اینکه حوصله ی خانم خانما سر نره با هم رفتین پارک. و باز هم طبق معمول هنر عکاسی بابایی گل کرد و چند تا عکس هنری از شازده خانوم گرفتن.این هم هنرای باباجون. دخترکم !فردا صبح خاله جون برای یه عمل کوچیک میره بیمارستان.براش دعا کن.خدا دعای شما فرشته هارو زودتر قبول میکنه.ای خدا جون......................... ...
30 خرداد 1391