صدفصدف، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

صدفی نمک خونه

روزهای سرد مشهد

تا یک هفته پیش هوا کاملا بهاری بود .اصلا انگار نه انگار که داره زمستون تموم میشه.اینقدر نگران تابستون بودیم که بالاخره خدای مهربون یک کمی برف واسمون فرستاد پایین اما تو شهر ما سرما خیلی بیشتر از برف خودشو نشون داد. امروز درست یک هفته است که مدرسه ها تعطیله.من مدام نگران درس های فراموش شده ی شاگردام هستمو شما دلتنگ دوستات و خانوم معلم مهربونت.دیشب آخرشب که اعلام شد این بار کلیه مقاطع تعطیل داداش از خوشحالی داشت بال در می آورد .خدارو شکر که خواب بودی وگرنه باز یک شکم سیر گریه می کردی. بابایی رو هم راضی کردیم حالا که هممون تعطیلیم شما هم به خودت مرخصی بده.خلاصه این شد که امروز تا ساعت حدود 9 خوابیدیم. بعد از خوردن صبحانه با پیشنهاد بابا آ...
16 بهمن 1392

حال و روز ما!!!!

اگر این روزها از حال و روز ما خواسته باشید ملالی نیست جز اندکی آرامش از دست رفته و کمبود وقت..... دخترکم! بعد از مدت ها به خاطر برف و برودت سرما و تعطیلی 4 روزه ی مناطق هفت گانه ی مشهد بالاخره فرصت پیدا کردم تا کمی برات بنویسم. دیشب تو اتاق بودم که یهو صدای گریتو شنیدم . سریع اومدم بیرون و از بابا و داداش علت گریتو پرسیدم دیدم هر دو زدن زیر خنده گفتن وقتی شنیدی برای سومین روز مدرسه ها تعطیلن گریه کردی! قربون دختر اجتماعی و اهل علمم.عزیرم امشب هم برای چهارمین بار از تلویزیون خبر تعطیلی مدرسه ها رو خوندیم. ما باز هم خونه می مونیم و من بازهم نگران درس بچه ها...... این دخترای گل تعدای از بچه های کلاس من هستن. تو خیلی بهشون عادت کردی ...
14 بهمن 1392

شیطونای کوچولو!

شما دوتا برای خودتون دنیایی دارین.دنیایی پر از تنش .سازگاری کمی با هم دارین. وقتی با هم هستین مدام جنگ جهانی داریم. چند وقت پیش رفتیم خونه ی خاله نوشین. طبق معمول عمو سعید استقبال گرمی از هر دوتون به عمل آوردنو بعد هم کلی عکس با ژست های مختلف.... وروجک خاله فردا قراره برای ناهار بیاد خونه ی ما. خدایا آرامش را حاکم فرما.......... ...
14 بهمن 1392

دختر مهد کودکی من

تابستون امسال از طریق یه دوست به من پیشنهاد تدریس در مقطع سوم ابتدایی شد. از اونجایی که من چند سالیه که مدام غصه ی گذشته ی از دست رفتمو می خورم بابایی طبق معمول بدون اینکه نظر قلبیشو اعلام کنه موافقت کرد که من شروع به کار کنم. طبقه پایین مدرسه یک پیش دبستانی داشت که به پیشنهاد مدیر من و چند نفر دیگه از خانوم ها بچه های نوباوه مونو بردیم اونجا تا در کنار بچه های پیش آموزش ببینن. و این شد اولین مهد کودک دختر خوش ذوق من........ البته مهد که نمیشد گفت چون مدرسه تو ناحیه ی 1(سمت خواجه ربیع) قرار گرفته امکاناتش بهتره بگم صفره. اما با همین  نبود امکانات اما مربی خیلی فهیم و مهربونی نصیب دخترم شد.خانم ملاحت احمدی . صدف خیلی خانم احم...
5 آبان 1392

یک سفر کوتاه

چند روز قبل از عید نیمه شعبان از طرف اداره بابایی یه سوئیت خوشگل لب دریا تو فریدون کنار شهر سرخ رود بهمون دادند.قرار شد تا با خاله نسترن جون و عمو جواد و امیرخان بریم. مسافرت کوتاه اما خیلی جالبی بود .به ما که خیلی خوش گذشت. تو که دخترکم حسابی لذت می بردی به حدی که می گفتی مامان همین خونموم خیلی خوبه دیگه نریم خونه قبلیمون فقط اسباب بازی های منو از اونجا بیارین. منم تو دلم کلی بهت خندیدم از اینکه دخملم فکر میکنه اونقدر وضع اقتصادی ما خوبه که دو تا خونه داریم و ییلاق و قشلاق می کنیم! از دریا و آب بازی که دیگه نگو حسابی کیف کردی. اما بر عکس شما امیر علی نمی دونم چرا بچه تا این حد از موج دریا می ترسید.اصلا اجازه نداد عمو جواد و خاله جون...
11 مرداد 1392

روزگار ما

دخترم زندگی پستی و بلندی های زیادی داره.و ما آدما باید اونقدر قوی باشیم تا بتونیم به راحتی و با آسیب کمتری این نشیب ها رو طی کنیم و به فرازهای زندگیمون برسیم و این روزها متأسفانه ما حسابی تو این پستی های زندگی گیر کردیم و باز هم متأسفانه مامان اونقدر قوی نیست تا بتونه سریع خودش و شما رو از این فرو رفتگی نجات بده تا دوباره لبخند واقعی رو لبهای همگیمون بشینه. دخترکم تو و داداشی منو ببخشید که تو درگیریهام ناخواسته شما رو هم داخل میکنم و حسابی روزهای زیباتونو خراب میکنم. چه کنم اینم یک رویه زندگیه و تو چه بخوای و چه نخوای باید این ها رو هم تجربه کنی. بگذریم..................... این روزها تو هم دیگه با من همراهی نمی کنی و دیگه تغییر اخلاق...
11 مرداد 1392

علاقه مندی های دخترم.

از بین تموم بازی هات بیشترین علاقه رو به درست کردن پازل هات نشون میدی حتی از لگو هم بیشتر بخاطر همین هم برات چند تا پازل گرفتم .خیلی لذت میبری که اونا رو درست کنی البته بیشتر مواقع دوست داری با هم درست کنیم. بازی با عروسکاتو هم خیلی دوست داری گاه خیلی جدی باهاشون صحبت میکنی و من میبینم دقیقا همون رفتار و گفتاری رو که تو خونه داریم تو هم با عروسکات داری. بازی حلقه ها و بولینگتو هم دوست داری. یه جیزی که یادم رفت اینکه خیلی یاد گیری رو دوست داری .کارت های بن بن بن 1 رو که باهات کار میکنم دیگه ول نمی کنی و هی میگی ازم بپرس وقتی تشویقت می کنم هم پیشتر لذت میبری. تازه نوشتن کلمه آب و کشیدن صورت رو هم خیلی خوب یاد گرفتی. ...
3 خرداد 1392