صدفصدف، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

صدفی نمک خونه

عشق امام رضا

دو تا جمعه ی قبل یهو تصمیم گرفتیم بریم حرم .البته چند ماهی بود که دسته جمعی نرفته بودیم زیارت.مدتی بود تا صحبت حرم میشد پیله میکردی که بریم حلم(حرم) بالاخره قسمت شد .رفتیم تا آماده بشیم .زدتر از من رفتی سراغ چادر گل گلیت.هرچی گفتم مادر من از تو خونه نمی خواد سرت کنی گوش ندادی باز اون چادر بلند و سرت کردی و مثل خاله خان باجی ها زیر گلوتم محکم گرفتی .بابایی بغلت کرد و برد تو ماشین. از همون اول راه مدام می پرسیدی پس چرا نمی ریم. یه لحظه که برگشتم صندلی عقب رو ببینم دیدم گوشه ی چادر رو کردی تو دهنت و با دندونات نگهش داشتی .این بد آموزی رو از خودم یاد گرفتی وقتی میرم رو بالکن تا لباس هارو بندازم رو رخت آویز چادرمو این طوری میگیرم. میدون ض...
2 آبان 1391

شیرین کاری های صدفی

دختر قشنگ من !این روزها تغییرات رفتاری زیادی از خودت به نمایش میذاری.گاه یهو بدون هیچ مقدمه ای میای دستمو میبوسی و با اون زبون شیرینت میگی : مامان عزیز خوشگلم خیلی دوست دارم!!!!!!!!!! وقتی این کارو میکنی دلم ضعف میکنه.منم تورو بغلم می گیرمو می بوسم و میگم منم دوست دارم خوشگلم.   اما گاهی رفتارت کاملا بر عکس میشه بدون هیچ بهونه ایی میگی : مامان بد دیگه دوست ندارم وقتی اینو بهم میگی دنیا رو سرم خراب میشه.   نماز خوندنت که دیگه ی حسابی دیدنیه.به محض اینکه من سجاده امو میارم تا نماز بخونم سریع ازم می خوای تا چادرتو بیارم.مهرتو بر می داری و آنچنان رکوع و سجودی میری و با خودت زمزمه میکنی که نگو.خیلی لحظات زیبایی هستن لح...
18 مهر 1391

بوی ماه مهر

باز اول مهر شد.باز هم دانش آموزان از کوچیک تا بزرگ شاد و ناراحت با لباس های مرتب راهی مدرسه هاشون می شن.و باز هم مامانا غصه دار به یاد روزگار تحصیل خودشون تنها تو خونه می مونن. صدفم امروز اول مهر سال 91 و آغاز سال تحصیلی جدیده. مامان از شدت استرس صبح زود از خواب بیدار شده و اشتباهی  ساعت 5/15 رو 6/15 دیده و دادا و بابا رو بیدار کرده. اما بعد که متوجه شدیم داداشی کلی ذوق زده شد که میتونه باز هم بخوابه. دخترکم از حالا دارم تو فرم زیبای مدرسه با یک کیف کوچولو پشتت میبینمت که چه مشتاق داری میری تا قدم بذاری تو جاده ی طولانی تحصیل.امیدوارم همه ی بچه ها موفق باشن. ...
1 مهر 1391

روز دختر مبارک

سلام بر دیدگان معصومی که عصمت ،ناخدای دریای نگاهش بود. سلام بر زیباترین مطلع غزل های عاشقانه بانویم معصومه،!شرافت زن در یادتوست؛ آن هنگام که قدسیان بر گلدسته های نورانی ات سلام می فرستند. میلاد کریمه اهل بیت - حضرت معصومه(س)- و روز دختر به همه ی گل دخترای نی نی وبلاگی به خصوص صدف خودم مبارک. ...
28 شهريور 1391

عروسی گاگا ایمان!

بالاخره 19 شهریور و عروسی گاگا ایمان (آقا ایمان )پسر عمه ناهید از راه رسید. خیلی وقت بود که مدام می گفتی لباس عروسمو کفش های عروسیمو بپوشمو بریم عروسی گاگا ایمان. قبل از رفتن به تالار قرار بود بریم آتلیه .اونجا چه کردی!!!!! خانم عکاس که از دوستانمون بود غش کرده بود برات.چون تا می گفت صدف جون فلان ژست رو بگیر سریع خودت حالتتو عوض می کردی. همه می گفتن حسابی خوش عکسی و علاقه مند به عکس گرفتن. خلاصه که هل هلی چند تا عکس گرفتیمو با عمه جون راه افتادیم به طرف باغ آریسا.خیلی فضای قشنگی داشت.ورودی و تو لابی جون میداد برای عکس انداختن اما چون دوتا مجسمه داشت ترسیدی و اجازه ندادی عکس بگیریم. تو سالن هم از لحظه ی ورود (ساعت 7)که کم کم صدای ...
21 شهريور 1391

خداحافظ بچه!

چند سالیه که سیاست های صدا و سیما برای شب های ماه مبارک تغییر کرده و با پخش سریال های جالب مهمونی خدا رو جالب تر میکنن. امسال هم مثل سال های پیش این سیاست اجرا شد و سریال " خداحافظ بچه" از شبکه 3 پخش میشد.این سریال شدیدا مورد توجه ناز نازی مامان قرار گرفته بود تا اونجا که یک شب بعدا از تموم شدن سریال یهو بغضت ترکیدو شروع کردی های های گریه کردن. قربون اون دل نازکت بشم که اینقدر حساسه. مادری! تو باید خیلی قوی باشی و نذاریی مسائل دور و بر اینقدر روت تأثیر بذارن. ...
1 شهريور 1391

صدفی مامان و شب احیا

اول از هرچیز آرزوی قبولی بندگی برای همه ی دوستای گل خواننده ی این مطالب رو از صاحب مهربونی ها دارم. امسال شب های قدر یخورده با بقیه سال ها فرق میکرد . شب اولش که متاسفانه نشد بریم احیا.(بخاطر المپیک و مسابقات ملی پوشا تو اون شب خونه موندیم.البته بیشتر به خاطر اینکه مهمون داشتیم) شب بیست و سوم تصمیم گرفتم برم خونه ی همسایه ی آنا جون تا اونجا تو مراسم شرکت کنم. لباس های شما رو هم تنت کردم اما قرار بود با بابایی برگردی خونه.چون معتقد بودم نمی ذاری تا مراسم و اجرا کنم. اما جلوی در خونه ی خانم مهدیون پیله کردی که منم میام روضه.چادرتوهم انداختی رو سرتو زودتر از من پیاده شدی. به بابایی گفتم تا شما بری و یه حالی از پدرجون بپرسی صدف هم پش...
1 شهريور 1391