شهر عطار و خیام
خیلی وقت بود که دوستامون از نیشابور تماس میگرفتنو اصرار داشتن بریم پیششون اما نمیشد.بالاخره دوشنبه قرار شد بریم. صبح ساعت 6 از خواب بیدار شدم.بابایی هم پا شد کارایی که مونده بودو انجام دادیمو شما و دادا رو از خواب بیدار کردیم.البته فسقلی مامان موقع لباس پوشیدن بیدار شد و ناراحت شد. اونجا که رسیدیم ساعت 5/9 بود چون دادا از قبل به دوستش محمد که قرار بود بریم خونشون گفته بود ساعت 10 میرسیم اونم معرفت به خرج نداده بودو منتظرش نمونده بود .رفته بود باشگاه. منم راستش یه خورده بهم بر خورد . قرار بود که دادا رو بذاریم پیش محمد .من برم پیش دوستم مرضیه که تازه نی نی گولوی دومش به دنیا اومده بود .اما چون محمد نبود دادا...
نویسنده :
مامان نسرین
8:52