صدفصدف، تا این لحظه: 14 سال و 11 روز سن داره

صدفی نمک خونه

خداحافظ "جان بی بی"!!

قبل از نوشتن ... دخترکم منو ببخش که مدتیه دیر به دیر برات مینویسم. واما........ بعد از اجرای موفقیت آمیز پروژه ی از شیر گرفتن.نوبتی هم که باشه نوبت خداحافظی با پوشکه!!!!!!! اوائل بابایی طفلک تا از اداره می رسید خونه بدو با هم میرفتین دستشویی.(من چون کمر درد دارم نمی تونم بغلت کنم و سرپات بگیرم) به قول بابا وقتی بعد از کلی تلاش و شعر خوندن تو .........کارتو میکردی انگاری جون تازه میگرفت و سربلند از دستشویی بیرون می اومدین.البته خیلی وقتها هم شکست خورده و ناکام!!!!!!!!!!!! کم کم صبح ها چند ساعتی باز میذاشتمتو و مدام ازت میپرسیدم .....داری یانه؟ شبها و البته مهمونی ها حتما پوشک میشدی. اما خیلی جالب بود که نه شب پوشکتو خیس مسکردی...
15 مرداد 1391

بیا باهم برقصیم.

دیشب رفتیم عروسی. قبل رفتن کلی تیپ زدیم و قرار بود بریم آتلیه.اما ناراضی بودن من از آرایشگاه باعث شد تا بمونه برای یه دفعه ی دیگه. از زمانی که وارد تالار شدیم تا لحظه ی آخر یک دقیقه هم رو صندلی نشستی . تا آهنگ پخش میشد اصرار میکردی که "پاشو مامان بلقصیم" خیلی کیف کردم دیشب خانومی بودی برای خودت. ارتباطت هم با امیر علی جون محشر بود.دوست داشتی دستشو بگیری و با هم برقصین. وقتی ازتون خواستم کنار هم باشین تا ازتون عکس بگیرم با کمال تعجب دیدم دستتو انداختی رو شونه ی امیرو آماده ی عکس گرفتن شدین. اما صد افسوس که امیر اجازه نداد از این حالت زیباتون عکس بگیرم. وقتی کار "دی جی " تموم شد و دیگه آهنگ پخش نشد تو و امیر خیلی دمغ شده بودین....
16 تير 1391

شیطونک مامان!

این روزا حسابی درگیر خرید عروسی پسر خاله ی من هستیم.چند روزه مدام جایی هستیم که بابایی ازش متنفره یعنی بازار. اما بگم از شیرین زبونی هات.گل گلی من !حسابی شیرین شدی.جمله بندیت که ماشاالله کامل شده.دلم ضعف میره وقتی با تمام تلاش و کلی فکر کردن  و مکث های طولانی سعی میکنی یه جمله با فعل و کلمه های جدید رو درست و قابل فهم بگی. چند روز پیش یه کار اشتباه کردی و من عصبانی شدم و داشتم با صدای بلند باهات صحبت! میکردم  که با همون زبون شیرینت بهم گفتی: " آخه مامان چرا عشی ماشی میشی؟" وای اون لحظه می خواستم بترکم از خنده .کلی به خودم فشار آوردم. یا جدیدا وقتی کار اشتباهی میکنی میگی :" حواسم نبود" و خلاصه اینکه:  "شاد بودنت ر...
14 تير 1391

پدر و دختر

چند روز پیش من با آنا جون تصمیم گرفتیم بریم خیابون.بابای هم طبق معمول طفلی گفت من با دخترم هستم شما راحت برین خرید کنین.اما برای اینکه حوصله ی خانم خانما سر نره با هم رفتین پارک. و باز هم طبق معمول هنر عکاسی بابایی گل کرد و چند تا عکس هنری از شازده خانوم گرفتن.این هم هنرای باباجون. دخترکم !فردا صبح خاله جون برای یه عمل کوچیک میره بیمارستان.براش دعا کن.خدا دعای شما فرشته هارو زودتر قبول میکنه.ای خدا جون......................... ...
30 خرداد 1391

صدفی عروس میشه!

بالاخره آناجونو پدر جون از سفر برگشتن و بازهم خونه ی امیدمون روشن شد. با اینکه موقع رفتنشون هزار بار تأکید کردیم که هیچ سوغاتیی نیارن اما بازهم کار خودشونو کردنو برای هر کدوم یک تیکه آوردن .مامان و بابای گلم دست گلتون درد نکنه ما همیشه شرمنده ی مهربونیه شما هستیم. برای دادا سپهر که یک دست کاپشن و شلوار ورزشی آوردن البته به همراه یک دست ورق اعلا(به قول پدر جون پاسور با پوشش اسلامی ) برای دختر گلمم چون آنا جون می دونستن من می خوام برای عروسی پسرخاله جون لباس عروس برات بخرم زحمت کشیدنو یه لباس عروس و یه پیراهن سفید آوردن. تنت که کردم جدا از اینکه یه خورده قدش برات بلند بود اما خیلی بهت می اومد و خودت حسابی توش کیف میکردی .طوری که با گری...
29 خرداد 1391

مسابقه بابائی دوست دارم

باز آسمان ستاره باران شد.شمیم عطر ولایت در آسمان پیچید. خانه ی ابی طالب محل آمد و شد بهشتیان سپید بال گردید. چه خبر است؟مولودی می آید ،پاک ،آرام و صبور ،مقاوم و صف شکن ، آنقدر بزرگ است این مولود که کعبه در برابرش می شکافد ! ....و این علی مرتضی است که قدم بر چشم عاشقان می گذارد.بزرگ مردی که اسوه ی یک انسان کامل ،یاوری حقیقی ،تکیه گاهی استوار ،پدری مهربان و رئوف و رهبری مقاوم و صبور است. این بهترین روز بر بهترین پدران ایران زمین خجسته باد.  بابا جی گل من !دوست دارم و ازت ممنوم بخاطر همه ی مهربونیات ،صبر و حوصله ای که برای من بخرج میدی و اجازه میدی با تموم خستگی هات هنوز از سر کار نرسیده بپرم بغلتو رو شکمت بپر بپر کنم. مم...
16 خرداد 1391

وابستگی عجیب!

گل گلکم ! تو و داداشی یه وابستگی عجیب داشتین ( البته تو هنوز هم داری )دقیقا خاطرم نیست از چند ماهگی شروع کردی به مکیدن انگشت و تقریبا نزدیک یک سالگی هم نمیدونم چطور شد که یهو به یک تل که برای موهات گرفته بودم وابسته شدی . هر موقع می خوای بخوابی یا می خوای انرژی بگیری باید حتما اون تل دستت باشه.حتی سعی کردم مشابه اونو برات تهیه کنم اما فقط همون بهت آرامش میده. چند باری تو ماشین از دستت افتاده بغل صندلی و فکر کردیم تو مسیر گمش کردیم .مجبور شدیم کل مسیر رو برگشتیم دنبال تلت تا پیداش کنیم. خیلی دلم می خواد بدونم ریشه ی این عادت به کجا میرسه چون به قول آنا جون نه من و نه خاله جونا هیچکدوم همچین عادتی نداشتیم .اما نمیدونم چرا شما دوتا این طو...
31 ارديبهشت 1391

خداحافظ جی جی!!!!

تو ایام عید خاله جون مراسم از شیر گرفتن امیر علی رو شروع کردن.طفلی هم امیر خیلی اذیت شد و هم خاله جون. راستش من با دیدن اوضاع خاله جون حسابی ترس ورم داشته بود که چطوری شما رو از شیر بگیرم.اصلا دوست نداشتم بهش فکر کنم. اما بالاخره وقتی دوسالت تموم شد و برای چندمین بار دکترم ازم خواست تا تو رو از شیر بگیرم تا بتونه داروهای قویتری بهم بده تصمیم گرفتم وارد میدون بشم و شروع کنم به ترک دادنت.(به قول خاله جون باید میبستمت به تخت تا کم کم ترک کنی درست مثل تو فیلما) از خاله جون داروی تلخکو گرفتم یه روز صبح بعد از اون که تو خواب بهت شیر دادم  استفاده کردم.تو هم که ماشالله عادت داشتی تا ظهر مدام آویزون من بودی .به محض اینکه از خواب بیدار شد...
31 ارديبهشت 1391

تولد کوچولو!

سلام گلم! امسال تصمیم داشتم برای تولدت یه مهمونی کوچولو بگیرم .اما با ورود بی دعوت اون ویروس بی ادب به بدنت همه ی برنامه هام بهم ریخت. اما آنا جون و پدر جون و خاله جونا باز هم مثل همیشه ما رو غافل گیر کردنو یه جشن کوچولو برات ترتیب دادن. به شما و امیر علی جون که خیلی خوش گذشت.کلی شمع فوت کردین و حسابی هم نانای کردین. از خدا می خوام این لحظات شادی رو از هیچ کدوم از بنده هاش نگیره. ...
16 ارديبهشت 1391